روز ششم تیر بود. یک بعد از ظهر گرم و شل و ول. دراز کشیده بودیم زیر سایه درخت گنده هه و حرف نمی زدیم. هیچ کس حوصله حرف زدن نداشت. فقط یکی مان که جمع و جورتر از بقیه به نظر می رسید سوت می زد. در بعد از ظهرهای گرم و شل و ول وجود یک سوت زن حرفه ای الزامی ست. می دانی که وگرنه حوصله ات سر می رود...