نتایح جستجو

  1. comudf

    م. آزاد

    آری این هجرت را پایان نیست گفت فریاد زنان این همه نیست آسمانی که تو می گویی در خلوت ماست آسمانی که به ما می گفتند وه چه بارانی می دانستم که نمی داند و بیهوده سخن می گوید گفت فریاد زنان اینهمه نیست ما به دیدار آبها آمده ایم ما به دیدار هزاران و...
  2. comudf

    م. آزاد

    یاسها منتظرند باد و باران و گیاهی که تویی بر لب جوی همه از کوچه ها مرا می خوانند من از این باران ها می دانم خانه ویران خواهد شد ویران یاس ها ریخته اند زیر باران ها در کوچه رها مثل مرداب بزرگی که در آن نیمه ی شب ها تنها غوک ها می خوانند و تو تنها می...
  3. comudf

    م. آزاد

    باغ شکوفه ها که ریخت پر از شکوفه ی خون باغ مهربانی شد پر از کبوتر پیر میان باغی بالی شکست و باد گریست پرنده های اسیر میان رودی ماه اسیر می خشکید کبوتری در باد میان دشتی رودی به ریگزار نشست میان پنجره هایی زنان تنهایی گرییدند پرنده های اسیر میان...
  4. comudf

    م. آزاد

    اندوه شیرین صدای تیشه آمد گفت شیرین کنار ماهتابی ها به مهتاب صدای تیشه آمد ماه تابید صدای تیشه ی فرهاد آمد گفت شیرین کنار لاله ها با لاله ی لال صدای ناله آمد لاله نالید صدا از تیشه ی فرهاد افتاد صدای گریه ی شیرین میان باغ تنهایی...
  5. comudf

    م. آزاد

    با من طلوع کن هنگام انتحار هنگامه ی خزانست هنگام انتحار گل سرخ در کوچه های سنگی هنگامه ی طلوع شب از شب و رود را ببین که چه هرزابی ست عشقی تمانده است و نمی دانی دیگر عشقی نمانده است نامش فراموش است از یادم زیرا که من نه دیگر فرهادم و او نه...
  6. comudf

    م. آزاد

    و گیسوان تو ناگاه بر تمامی ویرانه های باد نشست چه روز سرد مه آلودی چه انتظاری ایا تو باز خواهی گشت ؟ تو را صدا کردند تو را که خواب و رها بودی و گیسوان تو با رودهای جاری بود تو را به شط کهن خواندند تو را به نام صدا کردند از عمق آب و باغ کوچک گورستان...
  7. comudf

    م. آزاد

    ما جهانی درونی جان بودیم شب طلوع ستارگان بودیم و غروب کبوده های بلند ما در آن چشمه سار مینایی روی با روی آسمان بودیم شبگذران در آن طلوع سپید راه زی خلوت رزان بردند هر چه بود آن صدای عریان بود ما درون صدا نهان بودیم ابر نیلوفرانه بر می خاست باغ...
  8. comudf

    م. آزاد

    نیلوفران که خفته شمایید من جویبار را در لحظه های نیلی دیدم که می گریخت از چشمه سار زمزمه گر تا رود بیهودگیست خواندم بیهودگیست خواندن در لحظه ی شکفتن نیلابهای جادویی از دشت نیلوفران به خوابند بیهودگیست بودن و آسودن و در بهار خفته ی برگاوران باغ رازی...
  9. comudf

    م. آزاد

    شکهای شبانه شکهای شبانه ای یگانه ترین زیباترین شکهاست شکهای شبانه خانه را خواهد آشفت شکهای شبانه ای یگانه ترین ما را به تمام رودها خواهد پیوست من مست و پریده رنگ از دریا می ایم تا در تو نبینم آن پریشانی ها را ای شط برهنه ای به سینه ی من گیسوی تورودی...
  10. comudf

    م. آزاد

    شکوهمند فرهادا به روز حادثه اندیشید گلی که سرخ تر از ما بود شکوه بین که چه بی فریاد به روز حادثه گل پژمرد روان شدیم و ندانستیم که ریگزاری در پیش ست که ماهتابی در خوابست و در گذار شب و هرزاب روان شدیم و ندانستیم بزرگمردا فرهادا چگونه مهر پدید آمد ؟...
  11. comudf

    م. آزاد

    مثل خیالی در خون مثل خیالی در خون و انفجاری در یاد مثل گیاهواری رود انتظار موجی طغیانی تا شستشو کنند و برویند در استوای تشنگی جاودانه یی مثل نگاه دوری و برق هوشیاری با او در انتهای ظلمت بی نامی مثل نگاه کردن و وارستن یا هر چه ساده تر مثل سیاه مستان...
  12. comudf

    م. آزاد

    چو آفتاب می از مشرق پیاله براید کنون زمان سبز فراز آمده ست و لولیان خفته به خاکستر در برکه های آتش تن شسته اند باد از چهار سوی وزیده ست و ابرهای نازک تابستان بر قامت بلند شبانان زیبا و شاهوارند ما را روای رود به دریا سپرده بود تا باده ی شبانه فروغی شد...
  13. comudf

    م. آزاد

    بهارزایی آهو بهار می خواندند پرنده ها که بهار درختی از همه سوی به کوچه می ریزد هزار شاخه درختی بلند سبز جوان هزار شعله ی سبز پشت رود بزرگ طلوع خواهد کرد پرنده یی چشم اندازی به آسمانها داشت پرنده یی که نشست نگاه دوری بود نگاه دوری صدای رودی...
  14. comudf

    م. آزاد

    شالیزار آن دستهای سبز فراوان نشانده اند بر بیکرانگی از بوته های سبز بهاری عظیم را زمین زیر پای من از این کرانه سبز تا آن کرانه سبز
  15. comudf

    م. آزاد

    تو از تبار بهاری تو عاشقانه ترین نام و جاودانه ترین یادی تو از تبار بهاری تو باز می گردی تو آن یگانه ترین رازی ای یگانه ترین تو جاودانه ترینی برای آنکه نمی داند برای آنکه نمی خواهد برای آنکه نمی داند و نمی خواهد تو بی نشانه ترین باش ای یگانه ترین
  16. comudf

    م. آزاد

    من از پریشانی ها سخن نمی گویم من از پریشانی ها سخن نمیگویم بزرگ بودن رود از پرنده یی ست که با نای سبز خونین می خواند بزرگ بودن رود از نبودنست به دریا نشستن است و رازی نگفتن است نه گفتن من از پریشانی ها سخن چگونه بگویم ؟
  17. comudf

    م. آزاد

    من چگونه ستایش کنم ؟ من چگونه ستایش کنم آن چشمه را که نیست ؟ من چگونه نوازش کنم این تشنه را که هست ؟ من چگونه بگویم که این خزان زیباترین بهار ؟ من چگونه بخوانم سرود فتح من چگونه بخواهم که مهر باشد ای مرگ مهربان زیباترین بهار در این شهر زیباترین خزانست من...
  18. comudf

    م. آزاد

    تنها انسان نیست تنها انسان گریان نیست من دیده ام پرندگان را من برگ و باد و باران را گریان دیده ام تنها انسان گریان نیست تنها انسان نیست که می سراید من سرودها از سنگ نغمه ها از گیاهان شنیده ام من خود شنیده ام سرودی از باد و برگ تنها انسان سرود...
  19. comudf

    م. آزاد

    بهار از باغ ما رفتست بهار از باغ ما رفتست ما افسانه می گوییم پرستوها ندانستند و بر قندیل یخ مردند بهار از باغ ما رفتست می خواندند پیچک ها شما بیهوده می گویید و ما بیهوده می روییم بهار اینجاست ما فریاد می کردیم بر شاخ صنوبرها هنوز از برگهای برگ دریایی است...
  20. comudf

    م. آزاد

    غبار با غباری که از گذار تو ریخت روی گلبوته های همهمه گرد نثل دریای موج زن بشکست بوسه با صخره های نیلوفر در پس جاده های خم در خم نقشی ارمانده ور نمانده به جای دیرگاهیست بسته راه نظر این غبار عبوس رهفرسای موج خاکستریم به دیده نشاند این بلند خموش...
بالا