نتایح جستجو

  1. comudf

    سوزان یگانه

    ترانه بیقراری امروز هم، کنار فاصله هامان، نشسته ام. امروز هم، دلم، لبالب از اشتیاق توست. باتو، تمام شده این نا تمام من. باتو، لبریز از ستاره شده آسمان من. باتو، قرار گرفته دل بی قرار من. با من بگو، بگو، بگو ای انتظار خوب، آیا تو هم شده ای...
  2. comudf

    سوزان یگانه

    بی خوابی تو مرا دزدیدی، از سپیدی سحر. تو مرا رنگ زدی. تو مرا سایه زدی. تو مرا شکل دری، رو به دریا کردی. تو مرا، عاشق رویا کردی. و شدی رویایی، که ببینم هر شب، تا سحر خواب تو را. نکند، شب ما سر برسد، و سحر دور کند، دستهای ما را!؟ نکند، خواب مرا،...
  3. comudf

    سوزان یگانه

    بی کلام اینجا باش باورت داشتم از روز نخست، آمدی تا باشی، و پر از شعر، پر از همهمه بودی، اما، هیچ حرفی نزدی، پر از گفتن دلدادگیت، پراز زمزمۀ عشق به دریاشدنت، باز حرفی نزدی، و فقط خندیدی، خوب من، میفهمم از دو چشمت همۀ حرف تو را، بی کلام اینجا باش...
  4. comudf

    سوزان یگانه

    آرزوهای من آرزوهای من کوچک و سرد و غریب آرزوهای من ساده و بی پروا آرزوهایم را به شب و بوی بهار میسپارم شاید برسد پیش نگاه تر تو آرزوهایم را به گلی می بخشم، که تو را میبوید. آرزوهایم را به تو میگویم لیک، در خوابی تو. میروی و نمیدانی تو،...
  5. comudf

    سوزان یگانه

    آخرين بار امشب، با تو ميگويم از، رنگ بي رنگ وداع. از تو تنها يک اشک مانده با من امشب، مي چکد اشک و تو را پاک از خاطر من خواهد شست از تو تنها يک حرف مانده با من امشب که بگويک با تو، که فراموش شوي لاي اين خاطره ها از تو تنها يک حس مانده با من امشب...
  6. comudf

    سوزان یگانه

    عسلک عسلک روشنی باغ بهار، رفتن و شوق رها کردن و لبخند، به دلبستگی فرسوده. عسلک، زمزمه جرات موهوم شب تابستان و شنا کردن در برکۀ احساس، ولی با تردید. عسلک، دست در انداختن و رقصیدن، با هوای تنک و نرم خزان، برگریزان و خموشی و کمی، نم باران و شتاب،...
  7. comudf

    سوزان یگانه

    آتش و جنگل آتش، آتش، آتش، جنگل و جنگل و جنگل می شناسی حس آتش زدن جنگل را؟! بوی جزغاله شدن، دود بدرنگ و غلیظ میشناسی حس پرپرزدن جغدی را، که شب پیش دمی تا به سحر پلک نزد و نفهمید سحر این آتش، از کجا آمده است؟! می شناسی حس مرغی را که، جوجه اش بال...
  8. comudf

    سوزان یگانه

    نامه هایم به تو می نویسم، گذر ثانیه ها را، از تو. مینویسم، سفر کودکیت را، به خزان. مینویسم، سراین کوچۀ دور، ایستادست کسی چشم به راه. مینویسم، روشنایی همه جا هست ولی، روز من بی تو شب است. مینویسم، دل من تنگ شده، باز آی از طرف جادۀ دور تا...
  9. comudf

    سوزان یگانه

    مرا ببخش نبودم آنجا که باید ستاره میشدم آسمان به ریسمان دلم بسته بود. تمام زمزمه ها را شنیدم اما صدا نبودم آنجا که باید فریاد میشدم. و تو را به کوچه سپردم آنجا که باید کوه کوه کوه کنار تو می ماندم ستاره را به تو می بخشم آسمان را به تو می...
  10. comudf

    سوزان یگانه

    کودکیهای من همه در چون و چرا، پشت یک کوهستان رفت از خاطره ها. چه شد آن کودک بی تاب، که دلش وقت طلوع، مثل خورشید قشنگ، عاری از دشمنی باغچه بود؟! آنکه مغرورتر از این خورشید، رو به سمت دریا، جاری و غافل بود، از کویر سر راه. کودکی، ای همۀ حسرت فریاد زدن،...
  11. comudf

    سوزان یگانه

    رنگ جماعت باز هم صبح آمد، باز هم دغدغه ها. باز هم نجواها. باز هم رنج سکوت. باز هم باختن و سوختن و مات شدن. و شنیدن که چرا، رنگ مردم نیستی؟؟!!!!! □ کار سختی هم نیست، مثل مردم بودن، رنگ آنها شدن و دم بدم خندیدن. کار سختی هم نیست، جای دریا بودن...
  12. comudf

    سوزان یگانه

    ساعتم لحظه رفتن خودم اندیشه بودن ساعتم، لحظه رفتن، خودم اندیشۀ بودن. اما، شهر در غربت خود میماند. نفس خستۀ شهر، روی تاریکی شب خیمه زده. اگر امشب نروم، فردا صبح، بار دیگر از راه، میرسد کار وکار و کار و بیرنگی هرروزه و دلگیری من، وقت هر تنگ...
  13. comudf

    سوزان یگانه

    پاییزهای زیادی گذشت و باز، یادش کنار ماست. در انتظارهای غریبم نگاه ها، پیوسته به معنای واژه هاست. او راه خویشتن و من راه خویشتن، پیموده ایم، لیک، من دل نبسته ام به کسی و این سکوت، مهمان من شده امروز و تا بحال، یکدم رها نکرده مرا تا بپرسم: آی!؟...
  14. comudf

    سوزان یگانه

    مدتی هست مدتی هست، که هر روز غروب، دلم آرام ندارد. مدتی هست، که آواز و ترانه، انگار، پیش من بی رنگ است. مدتی هست، پریشانی من، رنگ تنها شدن است. رفتن و از همه بگسستن و دلگیر شدن. من دلگیر، تو را میخواهم، که ترانه بشوم. من دلتنگ، تو را...
  15. comudf

    سوزان یگانه

    ناتمام رفتی ادامه داشت بودن! تا تو را بزرگ تا تو را بی سکوت تا تو را بی حاشیه بشناسم. تکرار و هر بار هزار بار دیگر اگر می آمدی کم بود به خوابهایم تاریک، تاری، تار، تا،... چگونه میشد نوشت تو را؟! نا تمام رفتی.
  16. comudf

    سوزان یگانه

    اندیشه ها تا پیش از این خیال میکردم: عشق را خدای، به انسان هدیه کرد، شاید نگاه، رنگی دوباره به خلقت، قلم زند. شاید که دستهای بزرگی، به قلب او اکسیر جاودان محبت کند نثار. شاید که هیچ انتظار را، در بند خود کند. شاید دوباره زاده شود، در طنین شب، دستی که...
  17. comudf

    سوزان یگانه

    کوچ نکن آسمان، کوچ نکن، خاطره اش با من نیست. کوچه باغ شب تنهایی من، روشن نیست. قاصدی، رفته که پیدا بکند، خانۀ او آسمان، باش، چراغ ره شب روشن نیست. اگر امشب نرسد، امیدم، به شبی دیگرو فرداشب نیست. آسمان، گریه نکن، بغض دلم میترکد. نگذار اشک...
  18. comudf

    سوزان یگانه

    راست میگفتی تو راست میگفتی تو، دستمان فاصله داشت و مردد بودیم، من نمی فهمیدم. راست میگفتی تو، شب ما خسته و بیحوصله بود، خانه مان، کوچه مان، من نمی فهمیدم. من ندیدم، لب تو خنده نداشت و فقط، طرح لبخند بر آن پیدا بود. من ندیدم، صبح آن روز دلت، مرغ...
  19. comudf

    سوزان یگانه

    باران باران باران نم نم ریز و من، در امتداد من، نگاهم و پاهایم و خیسِ خیابان و آدمهای هراسان و چتر و چتر و چتر باران، باران و اشکهای ناپیدا، روی گونۀ من. چه فرصت خوبی، که هر چه بغض دارم، در این خیابان خیس بترکانم.
  20. comudf

    سوزان یگانه

    خبرم آوردند خبرم آوردند، قاصدک نیست گل معصومی، که همه شاعرها، باورش داشته اند. آسمان چتر بزرگی است، ولی، آنقدر آبی نیست، که همه میگویند. رفتن از شهر شما هم سادست، لیک، چه توان گفت به این کوچک دل؟! شاید امشب، فردا، خبرم را شنوی، که از اینجا رفتم...
بالا