دی، کودکی بدامن مادر گریست زار
کز کودکان کوی، بمن کس نظر نداشت
**
دیروز، در میانه ی بازی، ز کودکان
آن شاه شد که جامهی خلقان ببر نداشت
**
دیگر ای گندم نمای جو فروش
با ردای عجب، عیب خود مپوش
**
دلم برای خودم تنگ می شود آری
همیشه بی خبر از حال خویشتن بودم
نشد جواب بگیرم سلام...