در دل من چیزی است ، مثل یک بیشه ی نور ، مثل خواب دم صبح
و چنان بی تابم ، که دلم می خواهد
بدوم تا ته دشت، بروم تا سر کوه
دورها آوایی است ، که مرا می خواند.
مولای من و آقای من
هر روز سحرگاهان، در دعای عهدم ، با اشک دیدگانم و با مژگانم ، راهت را آب و جارو می کنم
و همچون یعقوب چشم به راهت می نشینم ....
خیلی جالب و خیلی نزدیک بود
تشکر:gol:
هذا يَومُ الْجُمُعَةِ وَ هَوُ يَومُكَ الْمُتَوَقَّعُ فيهِ ظُهُورُكَ وَ الْفَرَجُ فيهِ لِلْمُؤمِنينَ عَلى يَدِكَ ...
[IMG]
میان هوس و نفس جنگ می شود
دلم به چشم به هم زدنی سنگ می شود
آقا ببخش بس که دلم گرم زندگی است
کمتر دلم برای شما تنگ می شود
اللهم عجل لولیک الفرج