نتایح جستجو

  1. samiyaran

    گفتگو با خدا(::: مناجات نامه :::)

    خدایا! کمی رنگ دل آدم ها را پر رنگ تر کن.کم کم دارد بی رنگ می شود.
  2. samiyaran

    نفسم گرفت از این شهر

    سینه ام می سوزد نه از خاکستر و دوده ی شهر از تنفس هوایی که آدم ها با بازدم هایشان، آن را خاکستری کرده اند.
  3. samiyaran

    جمله های كوتاه با يك دنيا معنا

    چشم حریص چشم عقل را کور می کند.
  4. samiyaran

    نادر نادرپور

    از نیمه ای به نیمه ی دیگر از نیمه ای به نیمه ی دیگر آه ای تمام شوکت هستی ای شادی بزرگ ای روح جاودانه ی مادینه در ژرفنای ظلمت این شب چون شط روشنایی ، جاری باش ای جامد مذاب ای شکل ناپذیرتر از آتش ای گرمی همیشه صمیمانه با من یگانه ، از من بیگانه من در تو ، نیمه ی دگرم را می جویم ز عطر تو سرخ...
  5. samiyaran

    نادر نادرپور

    از میان چناران از میان چناران فانوس ، آرام زیر پنجره می سوخت پله ی چوبی به سوی باغ روان بود نجره در شاخه های افرا می خواند زمزمه ی باد ، سرگذشت جهان بود آینه بیدار می شد از نفس شب انده به پیشانی اش رطوبت خوابی گوش به زنگ دریچه بود گل سرخ تا شنود از دهان صبح ، جوابی دختر ، در خواب می شنید که...
  6. samiyaran

    مشاعرۀ سنّتی

    تنها بوديم رو به جنگلِ بی‌پايان پياده می‌رفتيم من و همان بيوه‌ی بی‌نظيرِ باران‌پوش. آورده بود رهايش کند می‌گفت: پیِ جُفت است. خيلی وقت است ديگر نمی‌خواند. شعری از سید علی صالحی
  7. samiyaran

    سید علی صالحی

    ترجمه مادرم می‌گويد: آن سال‌ها هر وقت آب می‌خواستی می‌گفتی: ماه! هر وقت ماه می‌خواستی می‌گفتی: آب! آب استعاره‌ی نخستينِ خواب‌های من بود، و ماه که هنوز هم گاهی کلماتِ عجيبی از اندوهِ آدمی را به يادم می‌آورد. حالا اين سال‌ها فقط پير، فقط خسته، فقط بی‌خواب، فقط لحنِ آرمِ...
  8. samiyaran

    سید علی صالحی

    از سوی صالحی خطاب به نرودا "روزی، جايی، سرانجام به هم خواهيم رسيد.‌" سلسله جبالِ ماچوپيچو به بلندی‌های دماوند چنين نوشته بود. دماوند غمگين بود دماوند به ماچوپيچو نوشت: "دير است ديگر، دوستِ من!" و دماوند رو به روستایِ پايينِ دره راه افتاد، هق‌هقِ يتيمِ کتک‌خورده‌ای شنيده بود.
  9. samiyaran

    سید علی صالحی

    پراکنده پراکنده برو! فعلا دارم به همين سنجاقکِ خفته بر چينِ پرده نگاه می‌کنم. برو! تو را نخواهم نوشت، دست از سَرَم بردار، برو! خرداد هم تمام شد، بچه‌ها دارند از آخرين امتحانِ سال به خانه برمی‌گردند. پايينِ کوچه زيرِ خنکایِ درختِ پير خوابِ دوچرخه و بستنی می‌بيند کودکِ...
  10. samiyaran

    سید علی صالحی

    دو داستان بلند از مادرم ماه‌زری 1 اول، زمين تنها بود زمين تنها بود تا شبی که خواب ديد يک نفر دارد آوازش می‌دهد، زمين همان موقع فهميد اسمش زمين است. آدمی بود او که خواهرِ خود را آواز داده بود به اسم. 2 دوم، در آغازِ آفرينش روزها، شب بود و شب‌ها، شب! يک شب که ماه رفته بود سَفَر...
  11. samiyaran

    سید علی صالحی

    ليلاج گفت برمی‌گردم، و رفت، و همه‌ی پُل‌های پشتِ‌سرش را ويران کرد. همه می‌دانستند ديگر باز نمی‌گردد، اما بازگشت بی‌هيچ پُلی در راه، او مسيرِ مخفیِ بادها را می‌دانست. قصه‌گوی پروانه‌ها برای ما از فهمِ فيل وُ صبوریِ شتر سخن می‌گفت. چيزها ديده بود به راه وُ چيزها شنيده بود به...
  12. samiyaran

    سید علی صالحی

    طُرفه‌ی سه‌گانه‌ی ماهور شبِ اول: عروسکش را هم با خودش بُرده بود، دخترِ کم‌سن و سالِ حجله‌ی مجبور. شب دوم: بيوه‌ی بازمانده از هجرتِ هفتم درگاهِ خانه را محکم کلون می‌کند، وقتِ غروب رَدِ پایِ مردی بر برف ديده بود. شب سوم: سه ماه و دو...
  13. samiyaran

    دفتر مدیریت تالار ادبیات

    سلام. تاپیک جدیدی استارت کردم به نام سید علی صالحی و قصد دارم اشعار این شاعر رو به مرور زمان در این تاپیک قرار بدم. در صورت اینکه مشابه موجود نباشه و صلاح می دونین خوشحال می شم تایید بشه. ممنونم:gol:
  14. samiyaran

    سید علی صالحی

    زندگی‌نامه ۱۳۳۴/۱/۱ - تولد - روستای مَرغاب، ايذه بختياری، خوزستان. فرزند سوم خانواده‌ای چهارده‌نفره. پدر: کشاورز، شاعر و شاهنامه‌خوان. مادر: خانه‌دار ۱۳۴۰ - شيوع بيماری حصبه در ولايت، مرگ‌ومير کودکان، درگذشت برادر کوچکتر (عبدالله) بر اثر بيماری حصبه کوچ دائمی خانواده به مسجد سليمان و...
  15. samiyaran

    مشاعرۀ سنّتی

    دریغا دخمه ای در خورد این تنهای بدفرجام نتوان یافت كجایی ای حریق ؟ ای سیل ؟ ای آوار ؟ اشارتها درست و راست بود اما بشارتها ببخشا گر غبار آلود راه و شوخگینم ، غار درخشان چشمه پیش چشم من خوشید از واژه های مهدی اخوان ثالث
  16. samiyaran

    یدالله رویائی

    از مجموعه شعر دلتنگی ها از مجموعه شعر دلتنگی ها در اوج خود كبوتر ترتیب پله ها را باور نمی كند و دختران آبی وقتی كه آسمان را می بافند او در میان بال و هوا خود را ول می كند میان هوا و بال
  17. samiyaran

    یدالله رویائی

    از مجموعه شعر دلتنگی ها از مجموعه شعر دلتنگی ها قلبی میان ما می زد قلبی میان ما زده می شد كه ناگهان ما را از آن اطاقك مأنوس بردند دیوارهای زندان تا كوچه ای نسازند از پهنا می رفتند آن سوی پنجره هر سرفه ای كه عابر می كرد یك كارد از ستاره می افتاد اینسوی پنجره هر 24 ساعت...
  18. samiyaran

    مشاعرۀ سنّتی

    لب فروبسته ام از ناله و فریاد ولی دل ماتمزده در سینه من نوحه گر است گریه و خنده آهسته و پیوسته من همچو شمع سحر آمیخته با یکدیگر است از رهی معیری(قسمتی از شعر خاک شیراز)
  19. samiyaran

    مشاعرۀ سنّتی

    روزنه باز است و یک چشم کافی است نمایان است ز رخسارت که فکرت یاغی است اینهم فالبداهه ای بود:redface:
  20. samiyaran

    مشاعرۀ سنّتی

    تو فصل پنجم عمر منی و تقویمم بشوق توست كه تكرار می شود هر سال ترا ز دفتر حافظ گرفته ام یعنی كه تا همیشه ز چشمت نمی نهم ای فال مرا زدست تو این جان بر لب آمده نیز نهایتی ست كه آسان نمی دهم به زوال خوشا هر آنچه كه تو باغ باغ می خواهی بگو رسیده بیفتم به دامنت یا كال ؟ محمد علی بهمنی:gol:
بالا