نتایح جستجو

  1. samiyaran

    مشاعرۀ سنّتی

    در این اتاق تهی پیکر انسان مه آلود نگاهت به حلقه کدام در آویخته ؟ درها بسته و کلیدشان در تاریکی دور شد نسیم از دیوارها می ترواد گلهای قالی می لرزد ابرها در افق رنگارنگ پرده پر می زنند باران ستاره اتاقت را پر کرد و تو درتاریکی گم شده ای سهراب
  2. samiyaran

    گفتگو با خدا(::: مناجات نامه :::)

    دست نیازم را از بنده ات کم کن.....کَمَرِ غرورم تا به مُنتهایش خَم شده.
  3. samiyaran

    مشاعرۀ سنّتی

    تا اطلاع ثانوی ‚ نفس نکش آینه دار از اینجا تا آخر شب هزار تا نقطه چین بذار تااطلاع ثانوی ‚ چشمانون رو هم بذارین زخم دریده ی شب رو بدون مرهم بذارین ترانه ای از یغما
  4. samiyaran

    مشاعرۀ سنّتی

    یاران ناشناخته ام چون اختران سوخته چندان به خاک تیره فرو ریختند سرد که گفتی دیگر، زمین، همیشه، شبی بی ستاره ماند. به یاد احمد شاملو 2 مرداد سالگرد درگذشتش بود. یادش گرامی:gol:
  5. samiyaran

    مشاعرۀ سنّتی

    از آن خورشید های همیشه در کودکی از آن روزهای شکوفه تا سیب و آن مشق های تا کتاب که تو نبودی تا همین یک بار دیگر که در سفرم مادرم باز به امامزاده های کنار راه سلام می کند و نگاهش در انتهای دشت های چه دور محو می شود هیوا مسیح
  6. samiyaran

    دل نامه یا نامه دل

    دل را پَرت کرد به گوشه ای... دیگر جایی نمانده که بر رویش حک کند نام یک نفر دیگر را... طرح جایگزینی دل فرسوده به راه افتاده... تو هم بیا وام فراموشی بگیر و یک دل نو ببر!
  7. samiyaran

    مشاعرۀ سنّتی

    تهران شکوفه باران است ای مهربان که ساکن در غربتی آن گل که در دلت به امانت ماند وقت است بشکفد پیغام ارتباط میان دو شهر پیغام شادباش تو با عشق دوردست محمد علی سپانلو
  8. samiyaran

    گفتگوهای تنهایی

    صدای پِچ پِچ می آید از لای در. سکوت شکسته می شود نگاه به دنبال پچ پچ می رود. آنگوشه یکی می گوید:دل باخته. دیگری در جواب می گوید عقل باخته. و من نگاه می کنم که به آنان که عقل و دلم را اسباب گذران لحظه هایشان گرفته اند. صدای پچ پچ می آید.
  9. samiyaran

    یدالله رویائی

    از مجموعه شعر دلتنگی ها از مجموعه شعر دلتنگی ها و بین آسمان و صبحانه آوار بیزاری ست وقتی كه بیزاری در خستگی كاغذ ناسازی اعداد آوار شود و خستگی كاغذ بیمار رقم با دست قدم روی صدایی بگذارم كه طول مدید خون اسبی را وقتی كه جوان بودم در كوچه های تنگ شیهه می كرد قلبی كه جنگل مؤنث...
  10. samiyaran

    مشاعرۀ سنّتی

    تا نیاراید گیسوی کبودش را به شقایق ها صبح فرخنده در آیینه نخواهد خندید استاد ابتهاج
  11. samiyaran

    مشاعرۀ سنّتی

    دشنام میشنود چنارِ پیر، باد، بادِ بازیگوش میآید و میگذرد. چرا چنار پیر دشنام شنیده است؟ چنار پیر از چه کسی دشنام شنیده است؟ سید علی صالحی:gol:
  12. samiyaran

    مشاعرۀ سنّتی

    دندان فشرد مرد بر پوست شفاف زرد آلو میدان مغناطیس بر اضطراب لحظه ی فرار فائق شد یک هسته ی ترد در باغچه افتاد انگشت های ریشه ی شیرین سر خورد تا اعماق سیما یاری
  13. samiyaran

    جمله های كوتاه با يك دنيا معنا

    زبان وقتی به کار آید که زمانی بچرخد که گوش ها تیز شوند. نه... یک در شوند و یک دروازه.
  14. samiyaran

    مشاعرۀ سنّتی

    شکهای شبانه ای یگانه ترین زیباترین شکهاست شکهای شبانه خانه را خواهد آشفت شکهای شبانه ای یگانه ترین ما را به تمام رودها خواهد پیوست من مست و پریده رنگ از دریا می آیم تا در تو نبینم آن پریشانی ها را مشرف آزاد تهرانی
  15. samiyaran

    دل نامه یا نامه دل

    بازی می کند روزگار با دل! همیشه عقب می افتیم در این بازی! آرزو داریم یک بار نه بُرد...که مساوی کنیم با روزگار:w16:
  16. samiyaran

    مشاعرۀ سنّتی

    تکیه داده ام به باد با عصای استوایی ام روی ریسمان آسمان ایستاده ام بر لب دو پرتگاه ناگهان ناگهانی از صدا ناگهانی از سکوت زیر پای من دهان ِ دره ی سقوط باز مانده است ناگزیر با صدایی از سکوت تا همیشه روی برزخ دو پرتگاه راه می روم سرنوشت من سرودن است مرحوم قیصر امین پور:gol:
  17. samiyaran

    اريش فريد

    شاید شاید به یاد آوردن شاید دردناک ترین راه باشد برای فراموشی و شاید مهربانانه ترین راه برای خلاصی از این درد.
  18. samiyaran

    اريش فريد

    تلاش تلاش تلاش کرده ام در وقت کار فقط به کار فکر کنم و نه به تو و خوشحالم که این تلاشم به جایی نرسیده است.
  19. samiyaran

    اريش فريد

    اما اما اول عاشق شدم عاشق برق چشم هایت عاشق خنده ات عاشق لذتت از زندگی حالا عاشق گریه ات هم هستم عاشق تَرسَت از زندگی و آن نگاه درمانده در چشم هایت اما کمکت می کنم در رویارویی با ترس چون لذت من در زندگی هنوز هم برق چشم های تست
  20. samiyaran

    اريش فريد

    همانی که هست همانی که هست عقل می گوید که دیوانگیست عشق می گوید همانی که هست هشیاری می گوید که ناخرسندیست ترس می گوید جز رنج، هیچ چیز نیست فراست می گوید آینده ای ندارد عشق می گوید همانی که هست غرور می گوید مضحک است هشیاری می گوید احمقانه است تجربه می گوید غیر ممکن است عشق می گوید همانی که هست
بالا