نتایح جستجو

  1. samiyaran

    گفتمان معماری ...

    فوتوریست ها هم می خواستن معماری آینده رو تصویر کنن.......ولی طرح هاشون رو کاغذ موند.....و در نهایت معماری آینده اون چیزی نبود که اونا می کشیدن.... من فکر می کنم هر نسل معماری خودش رو می سازه..... معماری در حال جریان داره.... شما هر چقد آیتم بزارین و صحبت کنید و عوامل مختلف رو تعیین کنین.....باز...
  2. samiyaran

    گفتمان معماری ...

    نمی دونم چرا این تاپیک رو دیدم یاد کتاب خدمات متقابل اسلام و ایران افتادم:book: اون چه که من برداشت می کنم از یک سبک معماری باید دارای یک سری ویژگی های منحصر به فرد باشه. مطمئنا معماری گوتیک با باروک یا رنسانس فرق می کنه.حتی باروک ایتالیا با آلمان با انگلیس هم فرق می کنه. به شخصه اعتقاد...
  3. samiyaran

    مشاعرۀ سنّتی

    مرغ باران می کشد فریاد دائم: - عابر! ای عابر! جامه ات خیس آمد از باران. نیستت آهنگ خفتن یا نشستن در بر یاران؟ ... ابر می گرید باد می گردد احمد شاملو
  4. samiyaran

    مشاعرۀ سنّتی

    دخترک خنده کنان گفت که چیست راز این حلقه زر راز این حلقه که انگشت مرا این چنین تنگ گرفته است به بر راز این حلقه که در چهره او اینهمه تابش و رخشندگی است مرد حیران شد و گفت حلقه خوشبختی است حلقه زندگی است همه گفتند : مبارک باشد دخترک گفت : دریغا که مرا باز در معنی آن شک باشد فروغ فرخزاد
  5. samiyaran

    دل نامه یا نامه دل

    تن در تب و تاب است...دل در سینه نا آرام... زبانش بند آمده...نامه می نویسد به زبان... که اگر نگویی...که اگر نشنود...می سوزی در این تب و تاب... ولی زبان نمی چرخد....سکوت می شود منتهای زمان....
  6. samiyaran

    گفتگو با خدا(::: مناجات نامه :::)

    جانِ من... ساز نا کوک شده ام اگر این روزها.... تو نشنیده بگیر....
  7. samiyaran

    گفتگوهای تنهایی

    ورق زدم کتاب تنهایی را... در هر ورق حضور دلت فریاد زد..... ولی گوشِ ظاهرم نشنید...
  8. samiyaran

    جمله های كوتاه با يك دنيا معنا

    حضور همیشه دوای دلتنگی نیست،وقتی جسم هست ولی روح جای دیگر است.
  9. samiyaran

    مشاعرۀ سنّتی

    دیدنت بی نظیرمنظره هاست فصل گلگشت دشت ها ، دره هاست خواندن نام بغضواره ی تو آرزوی تمام حنجره هاست چشم شیدایم از درون و برون در تو مشتاق گنج و گستره هاست حسین منزوی
  10. samiyaran

    دفتر مدیریت تالار ادبیات

    سلام. تاپیکی استارت کردم به عنوان حسین منزوی. می خوام به مرور آثار این شاعر رو در این تاپیک بزارم. خوشحال می شم تایید بشه. ممنونم:gol:
  11. samiyaran

    حسین منزوی

    حسین منزوی حسین منزوی در سال 1325 در زنجان در خانواده‌ای فرهنگی به دنیا آمد وی از سنین جوانی سرودن شعر را آغاز کرد و در سال 1346 به عنوان شاعر خود را مطرح کرد و غزل‌های او مورد توجه غزل‌سرایان قرار گرفت.منزوی در سال 1346 وارد دانشکده ادبیات دانشگاه تهران شد. اما این رشته را رها کرد و به...
  12. samiyaran

    یدالله رویائی

    در حاشیه ی مرگ چشمان ستاره های نوسال می رفتند در گوشت ماه خون مثل برج هایی از چرم پرچم شده بود مثل شكل چهار یارن جلوتر همه ترسیده بودند ، ولی با ما از ترس سخن نمی كردند در هرم روان ریگ با عشق به ریگ با حالت دسته های گندم می رفتیم و ساعت همواره فردا و سه دقیقه بود در حاشیه...
  13. samiyaran

    مشاعرۀ سنّتی

    دویدنِ بی پایانِ یکی نقطه بر قوسِ دایره. تا کی؟ باز باید بیدار شوم، بشنوم، ببینم، باور کنم. باز باید برای ادامه ی بی دلیلِ دانایی تمرینِ استعاره کنم. سید علی صالحی
  14. samiyaran

    مشاعرۀ سنّتی

    یك كارد از ستاره می افتاد اینسوی پنجره هر 24 ساعت یكبار یك تازیانه از تقویم برمی خاست قلب درشت سنگ نمی زد و برگ جز در میان باران از قلب خود صدای تپیدن نمی شنید یدالله رویایی
  15. samiyaran

    مشاعرۀ سنّتی

    « ری را»...صدا می آید امشب از پشت « کاچ» که بند آب برق سیاه تابش تصویری از خراب در چشم می کشاند. گویا کسی است که می خواند... اما صدای آدمی این نیست. با نظم هوش ربایی من آوازهای آدمیان را شنیده ام در گردش شبانی سنگین؛ زاندوه های من سنگین تر. و آوازهای آدمیان را یکسر من دارم از بر. شعر جاودانه...
  16. samiyaran

    مشاعرۀ سنّتی

    یک کلبه ی خراب و کمی پنجره یک ذره آفتاب و کمی پنجره ای کاش جای این همه دیوار و سنگ آیینه بود و آب و کمی پنجره در این سیاه چال سراسر سوال چشم و دلی مجاب و کمی پنجره بویی ز نان و گل به همه می رسید با برگی از کتاب و کمی پنجره موسیقی سکوت شب و بوی سیب یک قطعه شعر ناب و کمی پنجره یغما
  17. samiyaran

    دست‌نوشته‌ها

    نگاهم را دزدیم تا لحظه های پس آن را به خیال و اوهام نگذرانم. واقعیت همیشه باید.. تلخ در برابر چشمانِ ذهنم باشد. خیال بافی دیگر چاره ی گزران لحظات نیست.
  18. samiyaran

    مشاعرۀ سنّتی

    شبی ادامه آن بی طلوع خورشیدی نه صبر بود مرا در دل و نه طاقت بود کدام پنجره ؟ می دیدم و نمی دیدم چرا که وحشتم از دیدن صداقت بود سکوت سرب گدازنده بود و جان فرسود میان وحشت من یک پرنده پر نگشود مصدق
  19. samiyaran

    سید علی صالحی

    عضوِ کوچکِ گروهِ سيب هفت جوجه در يکی آشيانه‌ی مشترک، چهارتاشان چلچله دوتاشان بلبل يکيشان کلاغ. بَم، باران، ستاره، هفتمِ دی ماهِ يکی از همين سال‌های زلزله. من و فريبرز و سه دوستِ ديگر زير چادر نشسته‌ايم. نگاه می‌کنم چيزی گوشه‌ی گليمِ کهنه می‌درخشد. جامه‌ها، پرده‌ها و پيراهن‌های...
  20. samiyaran

    سید علی صالحی

    اهواز، حوالیِ جُندی‌شاپور نعلِ باژگون در آتش، اسبِ مُرده بر آخور. پيرمردِ درشکه‌چی در بازارِ مسگران پی کسی به اسم يعقوب می‌گشت. می‌گفت از راهِ دوری آمده‌ام می‌گفت اهلِ زَرَنجِ سيستانم. بازار بسته شد مردم رفتند شب بود ديگر. پيرمرد گفت: توفانِ بزرگ آغاز خواهد شد نی بزن پسرم...
بالا