نتایح جستجو

  1. hami_life

    فاضل نظری

    بی قرار توام ودر دل تنگم گله هاست آه بی تاب شدن عادت کم حوصله هاست مثل عکس رخ مهتاب که افتاده در آب در دلم هستی وبین من وتو فاصله هاست آسمان با قفس تنگ چه فرقی دارد بال وقتی قفس پر زدن چلچله هاست بی هر لحضه مرا بیم فرو ریختن است مثل شهری که به روی گسل زلزله هاست باز می پرسمت از مسئله...
  2. hami_life

    فاضل نظری

    این سالها حوزه هنری استان تهران فعالیتهای روز افزونی در اكثر زمینه های هنری خصوصاً تئاتر، شعر و داستان داشته. جالب است بدانیم كه فاضل نظری، رئیس حوزه هنری یكی از شاعران خوش ذوق نسل جوان است. او متولد سال 58 است و تحصیلات اولیه خود را در شهر خوانسار استان مركزی گذرانده. كارشناس ارشد مدیریت صنعتی...
  3. hami_life

    سلام اسمان جان قابلی نداشت از اقای فاضل نازی بود الان تایپیکش رو بزنم حالشو ببر

    سلام اسمان جان قابلی نداشت از اقای فاضل نازی بود الان تایپیکش رو بزنم حالشو ببر
  4. hami_life

    خودتو با یه شعر وصف کن...!

    به خدا حافظی تلخ تو سوگند نشد که تو رفتی ودلم ثانیه ای بند نشد لب تو میوه ممنوع ولی لبهایم هر چه از طعم لب سرخ تو دل کند نشد با چراغی همه جا گشتم وگشتم در شهر هیچ کس هیچ کس اینجا به تو مانند نشد هر کسی در دل من جای خودش را دارد جانشین تو در این سینه خداوند نشد خواستند از تو بگویند شبی...
  5. hami_life

    نجمه زارع

    خاک، شاهد بود مشتی استخوان را از تنت باد، پس زد پرده راز نهان را از تنت آب، اقیانوس رگ‌های تو را خون گریه کرد آتش، آتش زد دل آتش‌فشان را از تنت خاک و باد و آب و آتش، در تو چیزی دیده‌اند که سراغ امروز می‌گیرند آن را از تنت عرش لرزید و تو را صدها ملک زانو زدند آن زمانی که جدا کردن جان...
  6. hami_life

    نجمه زارع

    دوباره حرف دلم در گلوی لعنتی است تمام ترسم از این آبروی لعنتی است شبی می‌آیم و دل می‌زنم به دریاها و این بزرگترین آرزوی لعنتی است زمین چه می‌شود ... آه ای خدای جاودگر! بگو چه در پی این کهنه‌گوی لعنتی است زمان به صلح و صفا ختم می‌شود، هرچند زمین پر از بشر تندخوی لعنتی است چگونه...
  7. hami_life

    نجمه زارع

    ساعت دو شب است كه با چشم بي‌رمق چيزي نشسته‌ام بنويسم بر اين ورق چيزي كه سال‌هاست تو آن را نگفته‌اي جز با زبان شاخه گل و جلد زرورق هر وقت حرف مي‌زدي و سرخ مي‌شدي هر وقت مي‌نشست به پيشاني‌ات عرق من با زبان شاعري‌ام حرف مي‌زنم با اين رديف و قافيه‌هاي اجق وجق اين بار از زبان غزل كاش...
  8. hami_life

    نجمه زارع

    یک سرنوشت سه حرفی، خالیست در کنج جدول فکر مرا کرده مشغول این راز از روز اول آنجا زنی گریه می‌کرد با کودکان گرسنه در دود خاکستر اینجا مردی‌ست در پای منقل سر درد داریم و گیجیم، این را نباید بگوییم این چیزها مشکلی نیست، بعداً خودش می‌شود حل این گرگ‌های گرسنه عادی ست ولگرد باشند ما...
  9. hami_life

    نجمه زارع

    دنیا به دور شهر تو دیوار بسته است هر جمعه، راه سمت تو انگار بسته است كِی عید می رسد كه تكانی دهم به خویش هر گوشه از اتاق دلم تار بسته است از تو همیشه حرف زدن، كار مشكلی است در می زنیم و خانه ی گفتار بسته است باید به دست شعر نمی دادم عشق را حتا زبان ساده ی اشعار بسته است وقتی غروب جمعه...
  10. hami_life

    مشاعرۀ سنّتی

    من درد تو را ز دست آسان ندهم دل بر نکنم ز دوست تا جان ندهم از دوست به یادگار دردی دارم کان درد به صد هزار درمان ندهم
  11. hami_life

    تو نیستی و این در و دیوار هیچوقت... غیر از تو من به هیچکس انگار هیچوقت... اینجا دلم برای تو هِی...

    تو نیستی و این در و دیوار هیچوقت... غیر از تو من به هیچکس انگار هیچوقت... اینجا دلم برای تو هِی شور میزند از خود مواظبت کن و نگذار هیچوقت... اخبار گفت شهر شما امن و ناراحت است من باورم نمیشود، اخبار هیچوقت... حیفند روزهای جوانی، نمیشوند این روزها دو مرتبه تکرار هیچوقت من نیستم بیا و فراموش کن...
  12. hami_life

    // ... به نفر بعدیتون یک شعر هدیه بدین ...\\

    تو نیستی و این در و دیوار هیچوقت... غیر از تو من به هیچکس انگار هیچوقت... اینجا دلم برای تو هِی شور میزند از خود مواظبت کن و نگذار هیچوقت... اخبار گفت شهر شما امن و راحت است من باورم نمیشود، اخبار هیچوقت... حیفند روزهای جوانی، نمیشوند این روزها دو مرتبه تکرار هیچوقت من نیستم بیا و...
  13. hami_life

    خودتو با یه شعر وصف کن...!

    بی تو اندیشیده‌ام کمتر به خیلی چیزها می‌شوم بی‌اعتنا دیگر به خیلی چیزها تا چه پیش آید برای من نمی‌دانم هنوز دوری از تو می‌شود منجر به خیلی چیزها غیر معمولی است رفتار من و شک کرده است ـ چند روزی می‌شود ـ مادر به خیلی چیزها عکس‌هایت، نامه‌هایت، خاطرات کهنه‌ات می‌زنند اینجا به روحم ضربه...
  14. hami_life

    نجمه زارع

    فضای خانه که از خندههای ما گرم است چه عاشقانه نفس میکشم!، هوا گرم است دوباره «دیدهامت»، زُل بزن به چشمانی که از حرارتِ «من دیدهام ترا» گرم است بگو دومرتبه این را که: «دوستت دارم» دلم هنوز به این جملهی شما گرم است بیا گناه کنیم عشق را... نترس خدا هزار مشغله دارد، سرِ خدا گرم است من و تو اهل...
  15. hami_life

    فضای خانه که از خندههای ما گرم است چه عاشقانه نفس میکشم!، هوا گرم است دوباره «دیدهامت»، زُل بزن...

    فضای خانه که از خندههای ما گرم است چه عاشقانه نفس میکشم!، هوا گرم است دوباره «دیدهامت»، زُل بزن به چشمانی که از حرارتِ «من دیدهام ترا» گرم است بگو دومرتبه این را که: «دوستت دارم» دلم هنوز به این جملهی شما گرم است بیا گناه کنیم عشق را... نترس خدا هزار مشغله دارد، سرِ خدا گرم است من و تو اهل...
  16. hami_life

    مرسی حامد جان شما لطف داری دادا راستی به وبلاگم هم یه سری بزن شعرایی که وست دارم رو انجا گلچین...

    مرسی حامد جان شما لطف داری دادا راستی به وبلاگم هم یه سری بزن شعرایی که وست دارم رو انجا گلچین می کنم فکر کنم خوشت بیاد بازم سلام و سربلند باشی عزیز
  17. hami_life

    سلام حامد خوبی چه عجب داداشی یاد ما کردی ؟ یکان یکان رو خوب امدی یاد اقای صالح علا افتدم شبکه 4...

    سلام حامد خوبی چه عجب داداشی یاد ما کردی ؟ یکان یکان رو خوب امدی یاد اقای صالح علا افتدم شبکه 4 به هر حال مرسی عزیز جان خیلی حال دادی به ما سر بزن خیلی خوشحال میشم مهندس
  18. hami_life

    نجمه زارع

    من، میز قهوهخانه و چایی که مدتیست... هی فکر میکنم به شمایی که مدتیست... «یک لنگه کفش» مانده به جا از من و تویی در جستجوی «سیندرلایی» که مدتیست... با هر صدای قلب، تو تکرار میشود ها! گوش کن به این اُپرایی که مدتی است... هر روز سرفه میکنم اندوه شعر را آلوده است بیتو هوایی که مدتیست... ... دیگر...
  19. hami_life

    نجمه زارع

    عشق قابیل است نویسنده: حامد خیلی وقت‌ها نباید‌ها، باید می‌شود بی‌ آن‌که خواسته باشیم. تازه خیلی وقت‌ها اختیار ناخواسته‌ی ما هم بر آن قرار می‌‌گیرد. خلاصه آن چه که باید بشود می‌شود مثل همین مقدمه‌نویسی من که هیچ‌گاه کمترین تمایلی به آن نداشته‌ام. به خصوص با این ذهنیت که اگر نوشته‌های عزیزی بزرگ...
  20. hami_life

    نجمه زارع

    گریه کردم ، گریه هم این بار آرامم نکرد، هر چه کردم هر چه ، آه ... انگار آرامم نکرد روستا از چشم من افتاد ، دیگر مثل قبل گرمی آغوش شالیزار آرامم نکرد ... بی تو خشکیدند پاهایم ، کسی راهم نبرد درد دل با سایه ی دیوار آرامم نکرد ! خواستم دیگر فراموشت کنم اما نشد خواستم اما نشد ... این کار آرامم نکرد...
بالا