تندرستان را نباشد درد ریش
جز به همدردی نگویم درد خویش
گفتن از زنبور بی حاصل بود
با یكی در عمر خود ناخورده نیش
تا تو را حالی نباشد همچو ما
حال ما باشد تو را افسانه پیش
سوز من با دیگری نسبت مكن
او نمك بر دست و من بر عضو ریش
دل من دير زمانی است كه می پندارد :
« دوستی » نيز گلی است ؛
مثل نيلوفر و ناز ،
ساقه ترد ظريفی دارد .
بی گمان سنگدل است آنكه روا می دارد
جان اين ساقه نازك را
- دانسته-
بيازارد !