آورده اند که روزی کاربرانی راه خود گم نموده به دیاری
غریب وارد شدندی و در وادی دیگر سخن غیر بگفتی و شیخنا جاست مکانیک
را مطلب خوش نیامدندی.
شیخ از خود بشد و فریاد براورد و چوبدستی از زیر قبا برون کشیدو فوقع ما وقع
مریدان یکسر شور گشتند و خشتکها دریدند و تشکرها کردند واین نیز رفت...