نتایح جستجو

  1. FA-HA

    رمان پارسا

    ((سلام گرم و صمیمی به روی ماه بهترین و عزیزترین دوستم.رویا جون نمی دونی چقدر دلم برات تنگ شده و ارزوی یک ساعت در کنار تو بودن توی دلم کپک زده.کی باورش می شود چند روز بگذره و ما هم دیگررو نبینیم. چاره چیه؟حالت چظوره.امیدوارم همینطور که می گی خوب...
  2. FA-HA

    رمان پارسا

    خانم در جواب لبخند رويا تبسم كرد و گفت: -مطمئن باشم؟ -مطمئن باشيد. رويا شروع به بوست گرفتن ميوه كرد.خانم گفت: -مى دونى من از شهره بدم نمى ياد.دختر خواهرمه نمى خوام هم ازش طرفدارى بيخود كنم ولى دختر...
  3. FA-HA

    رمان پارسا

    خون توی رگهای رویا منجمد شد.حالش منقلب بود و کاملا تغییر رنگ صورتش را حس می کرد.برای کنترل خودش کمی مکث کرد.شهره حتی نمی توانست حدس بزند که او دختر امینی کارخانه داراست.رویا دستهایش را روی زانو قلاب کرد و جواب داد. -اه.نه.این فقط تشابه...
  4. FA-HA

    رمان پارسا

    - خدا کنه این طوری که تو میگی‌ باشه تا دیروز که نگران خود خانم بودم امروز استرس خواهر خانم رو دارم برام دعا کن پریسا ! - تو انقدر ماهی‌ که نیاز به دعای من نداری عزیزم - متشکرم خواهر خوبم این لطف تو رو نشون میده خدا رو شکر که من تو رو دارم و به من انرژی مثبت میدی کاش هر لحظه می‌تونستم بهات صحبت...
  5. FA-HA

    رمان پارسا

    خانم سعادت گوشی را گرفت و با اشارهٔ دست او را مرخص کرد - الو . سلام. بله خوبی‌ متشکرم آره اومد بنظر من که عالی‌. هر جواب را با مکث بعد از سوال مخاطبش میداد. - فردا صبح یا بعد از ظهر ؟ باشه منتظرم . خداحافظ گوشی را خاموش کرد و کنارش روی میز گذاشت به رویا گفت : - خواهرم بود می‌خواست ببینه پرستارم...
  6. FA-HA

    رمان پارسا

    دستهایش را به طرفین باز کرد نفس عمیقی کشید و سعی‌ کرد فکرهای آزار دهند را از خودش دور کند . گشتی در اتاق زد و جلو کتابخانه ایستاد کتاب زیادی نبود ولی‌ از هر عنوانی چند جلد مفید در آنجا قرار داشت کاست‌ها را برسی‌ کرد و با خوشحالی چشمش به...
  7. FA-HA

    رمان پارسا

    لبخندی زد که ردیف دندان‌ها ی سفید و مرتبش را نشان داد. طبق حالت صورتش دو چاله ی با نمک روی گونه‌هایش نشست خانم از این حالت چهرهٔ ی او خوشش آمد. لبخندی زد و گفت: - قیافه تون به دل‌ میشینه. از آشنای با شما خوشحالم .حتما آقای وفایی راجب من...
  8. FA-HA

    رمان پارسا

    - هر چقدر هم که وضعم بد باشه بازم خیلی‌‌ها حسرت همین نیمه موقییتم را دارند . مطمئنم خدا تنهام نمیگذرد. سجاده‌اش را جم کرد ، ساعتش را کوک کرد که مبادا خواب بماند. یک بر دیگر چمدنش را بررسی‌ کرد و این بر با روحیه‌ای قوی به تختش برگشت و خیلی‌ زود خوابش برد، صبحه با صدای زنگ ساعت از جا پرید . خیلی‌...
  9. FA-HA

    رمان پارسا

    - هیچی‌ بابامن غلط بکنم فقط بهشون گفتم چوبشون رو بندازند آخه دختر چی‌ کار کنم از دست تو آخرش دیدی خودم رو از همین پنجره انداختم پایین. - وا پریسا مگه کجایي؟ - تو اتاقم - آخه اتاق تو که با حیات هم کفه. -پس چی‌ فکر کردی به خاطره تو می‌خوام خودمو رو از ساختمون ده طبقه پرت کنم اینم که میبینی‌...
  10. FA-HA

    رمان پارسا

    فصل اول رویا درتلاش برای راضی‌ کردن عمه بود. - عمه جون خواهش می‌کنم انقدر اصرارنکنید من تصمیم خودمو گرفتم. - آخه دختر عزیزم من که نمیگم توکار نکن بکن ولی‌ کاری که در شانت باشه. رویا دستهای چروک عمه رو در بین دستهایش گرفت، فشرد و ملتمسانه گفت: باور کنید نمی‌خوام رو حرفتون نه بیارم. ولی‌ آخه...
  11. FA-HA

    سلام مي خوام يه چند روز استراحت كنم و دوباره يه رمان جديد بزارم يه تاپيك ايجاد كردم اگه تاييد...

    سلام مي خوام يه چند روز استراحت كنم و دوباره يه رمان جديد بزارم يه تاپيك ايجاد كردم اگه تاييد بشه - روز ديگه شروع مي كنم اميدوارم از اونم خوشت بياد تا بعد
  12. FA-HA

    رمان پارسا

    رمان پارسا خانم مهريزي مقدم اميدوارم خوشتون بياد
  13. FA-HA

    رمان نوژن

    اميدوارم خوشتون اومده باشه *************************** پايان*****************************
  14. FA-HA

    رمان نوژن

    پانی_یادت نره هاا.ساعت ده باید جلو در خونه ما باشی. -گفتم میام،میام دیگه. پانی رفت و من موندم و یه دنیا فکر و خیال:تموم شد،دیگه راستی راستی همه چی تموم شد.اونطوری که نژن رفته دیگه برگشتنش محاله.خاک بر سرت کنن هستی آخه شوهر کردنت دیگه چی بود؟!اون هم با پندار،حقته هر چی سرت بیاد.حالا هی بزن تو سر...
  15. FA-HA

    رمان نوژن

    نیست.هیچ چیز غیر از تو.دیگه بهونه ات چیه؟ راست میگفت بهونه ای نداشتم،با این حال گفتم:اجازه بده کمی فکر کنم. با خوشحالی از جا بلند شد و گفت:هر چقدر میخوای فکر کن.من منتظر میمونم.یه عمره منتظرم! برای اولین بار بعد از جداییم دلم میخواست روی ازدواج میجددم جدی فکر کنم.دیگه از تنهایی خسته شده...
  16. FA-HA

    رمان نوژن

    هنوز چند روزی به عید مونده بود که برگشتم تهران.عید سالهای گذشته فقط سری به پدر و مادرم زده بودم و زود به کیش برگشته بودم،اما خیال داشتم امسال تموم تعطیلات و پیش خونواده ا م باشم.چهار سال از آخرین نوروزی که همه خوش و خرم کنار همدیگه گذرونده بودیم،گذشت.چهار سال از آخرین روزایی که میشد اسم روزگار...
  17. FA-HA

    رمان نوژن

    مهلا اینا فقط برای یک ماه به ایران اومده بودن.ارشک به خاطر کارش باید برمیگشت اما مهلا به خاطر دیدن ما دو هفته بیشتر ایران مونده بود تا به کیش بیاد.همون دو هفته هم برای ما غنیمت بود و واقعا به همه ما خوش گذشت.البته ناگفته نمونه که تموم این دو هفته رو مرخصی بودیم و پارسای بیچاره جور ما رو میکشید و...
  18. FA-HA

    رمان نوژن

    ایمان_دختر خوب از این حرفا نمیزنه.مهر دختر خوشبختیشه! ژاله_شعار نده!سکه اون هم به تعداد تاریخ تولدم! ایمان_اوهو!بابام از این وصیتا بهم نکرده،منم هنوز اونقدرها گوشام دراز نشده!!! ژاله لبخندی زد و چیزی در گوش ایمان گفت که ایمان هم خندید و ساکت شد. اردشیر_پس چی شد چرا ساکت شدی ایمان؟ -بالاخره چی...
  19. FA-HA

    :gol:سلام عزيزم گفته بودم كه كامپوترم خراب شده اون دفعه هم رفتم كاف تن تا حد اقل بين قسمت هايي...

    :gol:سلام عزيزم گفته بودم كه كامپوترم خراب شده اون دفعه هم رفتم كاف تن تا حد اقل بين قسمت هايي كه مي زارم 8-7 روز فاصله نيفته ولي برات يه خبر دارم امروز تا جاي كه تونستم گذاشتم هر چند يه خورده اشكالات تايپي داره اما تا فردا عصر حدود 5-4 بعد از ظهر كلا تمومش مي كنم ديگه زياد نمونده دعا كن بتونم...
  20. FA-HA

    رمان نوژن

    پندار خودشو به نفهمی زد:اما من اینجا رو دوست دارم ،هر روز وقت بیکاری میام اینجا. -نمی دونم بهت چی بگم پندار.از تو انتظارش و نداشتم. پندار_فراموش کن هستی.به خاطر خودم نمیگم.هر چی بیشتر خودتو پا بندش کنی زودتر از پا در میای.من کاملا گیج شدم.نمیفهمم که نوژن برای چی باید دروغ گفته باشه.شاید هم به...
بالا