سال 87 بود،بهم زنگ زدن گفتن فردا میخوایم بریم هویزه،میای؟
دوست داشتم برم ولی خیلی کار داشتم و بلیطی برای رفتن به سفری اجباری
گفتم نه نمیتونم
ناراحت بودم...تا حالا هویزه نرفته بودم و خیلی تعریفشو از دوستام شنیده بودم
شب که میخواستم بخوابم تو دلم گفتم شهدا خودتون خیلی زود قسمتم کنید بیام
خواب...