مهرداد گوشي را روي دستگاه قرار داد و گفت :
کسي نيست خدمتکار گفت با بهرام پور رفتند بيرون ولي منزل آنها هم کسي نبود
امير از پشت ميز برخاست و گفت :
کجا رفته ؟ بيمارستان هم نبود دلواپس شدم
هنوز کتش را از چوب لباسي بر نداشته بود که در اتاق باز شد و فرهاد وارد شد و گفت :
سلام صبح به خير
امير...