نمِ باران نشسته روی شعرم... دفترم یعنی!
نمی بینم تو را ابریست در چشم تَرم یعنی
سرم داغ است و یک کوره تبم، انگار خورشیدم
فقط یکریز می گردد جهان دورِ سرم یعنی
تو را از من جدا کردند و پشت میله ها ماندم
تمام هستی ام نابود شد، بال و پرم یعنی
نشستم صبح و ظهر و عصر در فکرت فرو رفتم
اذان گفتند و من...
مثل یک صبح سرد پائیزی آسمان دلم پر از ابر است
گاه بی اختیار می گریم، خنده گاه گاهم از جبر است
با پری های دامنم رفتند آرزوهای پرپرم بر باد
گل پژمرده ای شدم که فقط لایق سنگ سرد یک قبر است
گله از من نکن اگر شب ها سر کشیدم به خواب های خوشت
بهترین مردها نمی فهمند، زن عاشق چقدر کم صبر است
بین ما -...
مثل آن لحظه که حفظ غم ظاهر سخت است
ماندن چشم به دنبال مسافر سخت است...
پ.ن: اون دوستانی که میان می خونن و تشکر میکنن،
کی آخه برا تشکر میاد مشاعره می کنه؟
دقیقا رو به روی ابزار تشکر یه ابزار هم است برای پاسخ!
استفاده کنید که نخوام با خودم مشاعره کنم...
ادمین جان!
اگه احیانا اومدین و خواستین اینو پاسخ بدین، لطفا راهنمایی کنین چجوری میشه نام کاربری رو عوض کرد.
روز اول همه چی تکراری بود یه لبخند گذاشتم ته نام کاربریم. الان واقعا یادآوریش دردسره.
مرسی
یک روز این شعر را می خوانی
و در بند آخرش
زنی را می بینی
که تو را عجیب دوست داشته!
پشیمانم،
مثل یک زندانی
که برایش حبس ابد بریده اند،
مثل شاعری که مجبور است
همه عمر به سقف این شعر زل بزند
و یادش بیاید
که جز فکر کردن به تو
کاری ندارد... .
پریسا صالحی
این چیست که چون دلهره افتاده به جانم
حال همه خوب است، من اما نگرانم
در فکر تو بستم چمدان را و همین فکر
مثل خوره افتاده به جانم که بمانم
چیزی که میان من و تو نیست غریبی ست
صدبار تو را دیده ام ای غم به گمانم
انگار که یک کوه سفر کرده از این دشت
انقدر که خالی شده بعد از تو جهانم
از سایه ی سنگین...