انگارهمین دیروز بودکه برایم قصه های شهرزاد قصه گو را می گفتی وگیسوان پریشانم رابا دستهای خسته ات شانه می کردی وسرم رابرروی شانه های مهربانت می گذاشتی واز آسمان خیال برایم ستاره می چیدیوبرروی گونه هایم گل بوسه های عشق می نشاندی
افسوس که زود گذشت
ومن اینک باید دستهای پر محبت تو را در دست بگیرم...