شاید هم عشق در خود آدم است. فکر می کنم می شود با عشق مثل برگ عبوری به همه جا رفت و در هر جایی زندگی کرد. راستش من چنین برگی را در جیبم ندارم.
می ترسم به طرف آن ها بیایم و با جیبی خالی گم بشوم. آن وقت باید دست به دامان یکی بشوم.
می ترسم به بهشت تو بیایم و چشمم به چیزهای باقیمانده از جهنم بیفتد...