همه آنچه میپنداشتم تمامیت عمرم را ثابت میکند طعمه آب و آتش و گریه کردم...در روزنامه پیچیدم...دوباره در روزنامه ای دیگر...کیسه زباله روی کیسه زباله که مبادا چشم نا محرم به خاطرات تباه شده ام
بیافتد...پله ها رابا سرگیجه ای ممتد همراه با قیقاج زشتی طی کردم...همه آنچه میپنداشتم تمامیت عمرم را...