نتایح جستجو

  1. I2ose

    مشاعرۀ سنّتی

    در این زمانه ی بی های و هوی لال پرست خوشا به حال کلاغان قیل و قال پرست چگونه شرح دهم لحظه لحظه ی خود را؟ برای این همه ناباور خیال پرست بهمنی
  2. I2ose

    دیازپام

    هنگامیکه روشنایی لرزان شبی تابستانی، پر از تلالو ستاره ها و ماه بدر تمام است، من به اوج آن نازکدلی می رسم که از حس دوس داشتن جهان و در عین حال تحقیر این جهان، تشکیل یافته است.. تنهایی پر هیایو: هرابال
  3. I2ose

    مشاعرۀ سنّتی

    دل گرفتار خواهش جانسوز از خدا راه چاره می جويم پارساوار در برابر تو سخن از زهد و توبه می گويم آه ... هرگز گمان مبر كه دلم با زبانم رفيق و همراهست هر چه گفتم دروغ بود، دروغ كی ترا گفتم آنچه دلخواهست
  4. I2ose

    بوسه

    مرا ببوس، مرا ببوس برای آخرین بار، تو را خدا نگهدار، که می‌روم به سوی سرنوشت بهار ما گذشته، گذشته‌ها گذشته، منم به جستجوی سرنوشت در میان توفان هم‌پیمان با قایقران‌ها گذشته از جان باید بگذشت از توفان‌ها به نیمه شب‌ها دارم با یارم پیمان‌ها که بر فروزم آتش‌ها در کوهستان‌ها شب سیه سفر کنم، ز تیره ره...
  5. I2ose

    دست‌نوشته‌ها

    دیگه اینجا هم نمیشه پیداش کرد.. جاییکه اول بار، دل بست.. هی "من" کجایی ...
  6. I2ose

    مشاعرۀ سنّتی

    در من زندانی ستمگری بود كه به آواز زنجیرش خو نمی كرد من با نخستین نگاه تو آغاز شدم شاملو
  7. I2ose

    دست‌نوشته‌ها

    کاش یاد گرفته بودیم دوستی، با هم را تنها، دوستی آموختن با هم را تنها، آموختن شناختن با هم را تنها، شناخت رشد کردن با هم را رشد کردن، بدون صدمه زدن به هم... کاش یاد داده بودن! کاش یاد بگیریم مخاطب!* *پسر سرزمین من، مرد ایرانی!
  8. I2ose

    مشاعرۀ سنّتی

    تنها ماییم من و تو نظاره گان خاموش این خلاء دل افسردگان پا در جای حیران دریچه های انجماد هم سفران. شاملو
  9. I2ose

    مشاعرۀ سنّتی

    نیم ساعت پیش خدا را دیدم قوز کرده با پالتوی مشکی بلندش سرفه کنان در حیاط از کنار دو سرو سیاه گذشت و رو به ایوانی که من ایستاده بودم آمد آواز که خواند تازه فهمیدم پدرم را با او اشتباهی گرفته ام ! حسین پناهی
  10. I2ose

    مشاعرۀ سنّتی

    من روز خویش را با آفتاب روی تو کز مشرق خیال دمیده ست آغاز می کنم : )
  11. I2ose

    مشاعرۀ سنّتی

    تو همان به که نیندیشی به من و درد روانسوزم که من از درد نیاسایم که من از شعله نیفروزم فروغ فرخزاد
  12. I2ose

    مشاعرۀ سنّتی

    تا به كي بايد رفت از دياري به ديار ديگر نتوانم ‚ نتوانم جستن هر زمان عشقي و ياري ديگر كاش ما آن دو پرستو بوديم كه همه عمر سفر مي كرديم از بهاري به بهاري ديگر فروغ فرخزاد
  13. I2ose

    مشاعرۀ سنّتی

    یه شب مهتاب ماه میاد تو خواب منو می بره کوچه به کوچه باغ انگوری باغ آلوچه دره به دره صحرا به صحرا اونجا که شبا پشت بیشه ها یه پری میاد ترسون و لرزون پاشو میذاره تو آب چشمه شونه می کنه موی پریشون... شاملوی زرگ
  14. I2ose

    قوی ترین افیون در فلسفه زندگی شما چیست؟

    مطالعه کتاب موردعلاقه ام... چون تمرکزم متوجه نوشته های کتاب میشه و کمی آروم میشم.. تا بتونم با آرامش فک کنم! و دعا.. حرف زدن (راز و نیاز کردن) با نیروی برتر.. فکرمیکنم آدمی همیشه احساس میکنه به تکیه گاهی نیاز داره.. کاملترین و بالاترین درجه رشد فکری و اخلاقی پیروی از اصول و موازین وجدانی است...
  15. I2ose

    مشاعرۀ سنّتی

    در انتهای هر سفر در آیینه دار و ندار خویش را مرور می کنم این خاک تیره این زمین پاپوش پای خسته ام این سقف کوتاه آسمان سرپوش چشم بسته ام اما خدای دل در آخرین سفر در آیینه به جز دو بیکرانه کران به جز زمین و آسمان چیزی نمانده است گم گشته ام ‚ کجا ندیده ای مرا ؟ حسین پناهی
  16. I2ose

    به نام زن... ♡

    سابینا زن بودن را حالت و وضعی می داند که خود انتخاب نکرده است و می گوید چیزی را که نتیجه ی یک «انتخاب» نیست نمی توان شایستگی یا ناکامی تلقی کرد. او معتقد است در برابر چنین وضعی تحمیلی باید رفتار درستی پیش گرفت. بنظرش عصیان در برابر این واقعیت که زن زاده شده است به اندازه افتخار به زن بودن...
  17. I2ose

    به نام زن... ♡

    من آن زنم که به ملک عفاف صدر گزینم ز خیل پردگیان نیست در زمانه قرینم به زیر مقنعه ما را سری است لایق افسر ولی چه سود که دوران نموده خوار چنینم ز تاج و تخت جم و کی مراست عار ولیکن...
  18. I2ose

    به نام زن... ♡

    « کودک » مادر کودکش را شیر می دهد و کودک از نور ِ چشم مادر خواندن و نوشتن می آموزد وقتی کمی بزرگ شد کیف مادر را خالی می کند تا بسته ی سیگاری بخرد بر استخوان های لاغر و کم خون مادر راه می رود تا از دانشگاه فارغ التحصیل شود وقتی برای خودش...
  19. I2ose

    به نام زن... ♡

    مرد مشرقی -گستاخی مرا ببخش- زن را، تنها در بستر ادراک می کند... و عشق همواره، سهم مردان بوده است و شهوت مخدری است که همواره به مردان فروخته می شود در سرزمین من آزادی زنان، خرافه ای بیش نیست در آنجا، به جز آزادی مردان، آزادی وجود ندارد . "نزار قبانی"
  20. I2ose

    مشاعرۀ سنّتی

    من نمیگویم درین عالم گرم پو، تابنده، هستی بخش چون خورشید باش تا توانی پاک، روشن مثل باران مثل مروارید باش فریدون مشیری
بالا