چه شب ها كه خودت را تنها ديدي.......و چه روزها كه در پستوي نهان خانه دلت پنهان شدي و براي حرف هايي كه شنيده بودي و رنج هايي كه كشيده بودي و ارزوهايي كه نا خواسته به باد رفته بود مظلومانه گريستي و فكر كردي كه كسي بر احوال تو اگاه نيست.......!!!!!!!
چرا باور نكردي كه مهربان عزيزي از رگ گردن به تو...