تو نگاه کردی مرا، بارانی فرو ریخت!!!
زمین زیر پایم گویی به یکباره ریخت!
تو نگاه کردی مرا بغضی گلویم را گرفت!
زبان نگاهت سخت در آغوشم گرفت!
تو نگاه کردی مرا... اه.... عجب هوا خوب شد!
یک نگاهت را ببین! انگار قلبم را گرفت!!
همچو فرهاد تیشه به کوهی را گرفت!
تمام نگاه های دنیا را کناری گر...
هر برگ زرد ..
یعنی یک ارزوی برباد !
پاییز پشت پاییز !
دنیا همینو می خواد !!!
دنیا همینو می خواد ...
یادت بره کی هستی !؟
یادت بره چجوری افتادی و شکستی!
پاییز توی هر عکس..
غربت تمام دنیاست ...
ما صف انتظاریم!!
حسرت همیشه با ماست!
حسرت همیشه با ماست ...
روزا میان و میرن!
دیر اومدی عزیزم!
روزای...
دلم یخ کرده در هجوم سرد بودن ها
حالی عجیب مثل.خواندن رمانی که به مرگ ختم می شود...
خانه ای در میان انبوه فاصله ها..
می خواهم دور شوم..
به کیلومتر ها دورتر...
آرامش می خواهم..
به دور از رفتار های سرد...
می خواهم با خدایم تنها شوم...
خدایم را می خواهم... آغوش گرمش را می خواهم!!!
"زهرا "
منم مثل تو مات این قصه ام!
تو هم مثل من امشبو دعوتی...
درست تو همین ساعت و ثانیه سزاوار زیبا ترین رحمتی!
تو این حس و حال عجیب و غریب دوتا بال می خوای که رو شونته...
تو از هر مسیری بری میرسی
تو از هر دری بگذری خونته...
از این سفره ها معجزه دور نیست!
ببین دست دنیا تو دست منه!!
دعا میکنم تا...
اين سؤال ، موجب دگرگونى شديدى در زندگى عده اى ، از جمله پيتر دراکر(نظریه پرداز معروف مدیریت)شده است.
معلم او ، در سيزده سالگى، سؤالى پرسيده و گفته انتظار ندارم بتوانيد به سؤال من پاسخ دهيد. اما اگر در پنجاه سالگى هم نتوانيد پاسخى براى آن بيابيد ، در اين صورت ، حتم بدانيد که زندگي تان را ضايع...
به شماره افتاده اند روز هایم ..
فرقی بین بودن یا نبودن!
حسی عجیب ماورای دید انسانی !
حرف هایی ناگفته!
آغوشی سرد!
حکایت این روز های من است!
می گذرم از سر تابستان تا برود به درک!
روز های گرمی که سوزاند گرمای دلم را !
به اتش کشیدم کبریت دلت را !
خوب می دانم!
آری می دانم ...
و می خواهم که در تاریکی...