روزی از این تلخ و شیرین روزها
روزی همچو روزان دگر، سایه ای ز امروز ها، دیروز ها
بعد من ناگه به یکسو می روند
پرده های تیره ی دنیای من
چشمهای ناشناسی می خزد،روی کاغذ ها و دفتر های من
میرهم از خویش و می مانم ز خویش
هرچه برجا مانده ویران می شود
روح من چون بادبان قایقی، در افقها دور پنهان می شود