هفت هشت روز پیش-دقیقا فردای روزی که ساعتهارو تکون داده بودن داشتم میرفتم بیرون دیدم چنتا بچه تو محل دارن با هم میحرفن
ظاهرا یکیشون میدونست که ساعت رو تکون میدن بقیه نمیدونستن.
این بنده خدا نمیتونست توضیح بده که دقیقا چی میشه (راستش من خودمم دقیق نمیدونم چی میشه) هی میگفت امروز که ساعت هشته...