هیچ وقت اون شبی که در خوابگاه آخرین صفحات بامداد خمار رو می خوندم یادم نمیره.یکی از نصف شبهای فکر کنم خرداد ماه 77 یا 78 بود حدود ساعت 2یا 3 ، از دست پسر داستان کلافه بودم که از بلوکهای روبروئی یک نوای موسیقی فوق العاده شنیدم . یک چیزی میگم و شما یک چیزی می شنوید باید تو موقعیتش باشید تا بفهمید...