نه از فلسفه كلامی میدانم ...
و نه منطق ..
میگنجد در كلام من !..
بی استدلال دوستت دارم !..
وه كه دوست داشتن ..!!
چه كلام كاملـــی ست !
و من چقدر ..
دلم ..
تنگِ دوست داشتن توست !!
این چشمهای توست ..
كه هر بار می خواهد ..
شعری تازه ..
از رویاهای من می دزدد !..
این بار اعتراف تازه ای برایت اورده ام !!..
چشم های تو ..
تمام شعرهایم را ..
تصاحب كرده است !!
اگر می توانستم !
شراب می شدم برایت ..
از آن شراب های ِ کهنه ی قدیمــــــی ..
تا مــست شوی از من ...
تا برایم مـستی کنی!!
دیـوانـــگی کنی !..
عاشقی کنی !..
هر صبح ..
هر ظهر ..
هر شب ..
هر لحظه ........
سرم متورم شده !... دکترها میگویند: توده ای از حرف های نگفته است !! می خواهم تمام نگفتن هایم را بنویسم ! اما .. تو همین را هم نخواهی خواند !.. وصیت می کنم بعد از مرگم .. به جای نماز قضا .. نوشته هایم را بخوانی!!
از شهر دوستت دارمهای تو ...
طوری میروم که باد هم ......
نشانه ی موهایم را برایت نیاورد!!
هرچند بعد از رفتنت من موهایم را از ته می تراشم...
تا عطر انگشتانت مرا دیوانه تر نکند!!