خاطراتمان را در گوشه ای از ناکجاباد ذهنت دفن کن
و برو
من پای آمدن ندارم
من دلی برای ماندن با تو را هم ندارم
چشمه اشک هایم را خشک کرده ای
موهایم به سپیدی می رود
پیر شدن طعم خوبی ندارد
حالا که به مرز مرگ رسیده ام
می دانم
مردن برای کسی که حجم نگاهش از جرم دوست داشتنش کمتر است لذتی ندارد
از من...