نتایح جستجو

  1. shabnam111

    ثانیه های خاکستری...

    دق نوشته... زمانی به بی حسی دستم پی بردم که در لبه "پرت "گاه، معلق ماندن از شاخ و برگ مرگ را به گرفتن دستم ترجیح دادی ... در جست جوی عصبم گشتم اما در غضب، شاهرگم را یافتم.... نه شاخ و برگ و نه شاهرگ هیچ یک مقصر نیستند.... سردی مزمن از دست، به سرم زده است... دیگر من نیستم.... خدا حافظ..
  2. shabnam111

    ثانیه های خاکستری...

    رفتنت قشنگ بود اما باورم نمی شود آن حرف های عاشقانه چرند بود باورم نمی شود روز های خوب مرا گرفتی به چه قیمتی تمام نگاهت گزند بود باورم نمی شود لحظه لحظه عاشقت می شدم افسوس غافل از آن دست که چنگ بود باورم نمی شود
  3. shabnam111

    ثانیه های خاکستری...

    دیدمت با دیگری خلوت گرمی داری کینه در قلب من و عشق در او میکاری باورم نیست که میثاق شکستی آخر گرچه رفتی نرود یاد تو هرگز از سر از همان غروب دلگیر که رفتی ز برم کاسه های اشک و خون بود دو چشمان ترم یخ زده زندگیم تیره شده هر روزم دو سه سالست که پوج و بی هدف میسوزم خودکشی از غم عشقت...
  4. shabnam111

    اشعار و نوشته هاي عاشقانه

    بخواب آروم عسل بانو که بی تو ساکته اینجا ولی راحت شدی انگار از این بی رحمی دنیا بخواب آروم و بی غصه کی این دردو یادش میره؟ سکانس آخرت این نیست کسی جاتو نمیگیره زمین ساکت زمان آروم عسل تو آسمون خوابه ستارش رفته از امشب یه جای دیگه می تابه مثل پروانه ها حالا دیگه آزاده آزادی به خیلی...
  5. shabnam111

    ثانیه های خاکستری...

    در بقچه‌ام شکوفه و باران گذاشتم امروز صبح سر به بیابان گذاشتم بی‌خود به انتظار جنونم نشسته‌ای در راه عقل چند نگهبان گذاشتم گفتی که دوستت... ننوشتی، نداشتی این حرف کهنه را سر هذیان گذاشتم عمری که سوخت پای تبت قابلی نداشت هر چند من برای تو از جان گذاشتم من مادری فقیرم و فرزند خویش را با درد نان...
  6. shabnam111

    اشعار و نوشته هاي عاشقانه

    دلدار من اگر بخواهی بی دریغ بلخ و بخارا و سمرقند را به خال هندویت خواهم بخشید اما پیش از آن از امپراطور بپرس بدین بخشش راضی است یا نه زیرا امپراطور که بسی بزرگتر و عاقلتر از من و توست از راز عشق ورزیدن خبر ندارد! آری ای پادشاه! میدانم که به این بخشش ها رضا نخواهی داد زیرا تاج بخشی فقط از گدایان...
  7. shabnam111

    اشعار و نوشته هاي عاشقانه

    ياد بگذشته به دل ماند و دريغ نيست ياري كه مرا ياد كند ديده ام خيره به ره ماند و نداد نامه اي تا دل من شاد كند خود ندانم چه خطائي كردم كه ز من رشته الفت بگسست در دلش جائي اگر بود مرا پس چرا ديده ز ديدارم بست هر كجا مي نگرم، باز هم اوست كه بچشمان ترم خيره شده درد عشقست كه با حسرت و سوز...
  8. shabnam111

    اشعار و نوشته هاي عاشقانه

    سنگ اندیشه به افلاک مزن, دیوانه چون که انسانی و از تیره سرطاسانی زهره گوید که شعور همه آفاقی تو مور داند که تو بر حافظه اش حیرانی در ره عشق دهی هم سر و هم سامان را چون به معشوق رسی بی سر و بی سامانی راز در دیده نهان داری و باز از پی راز کشتی دیده به توفان و خطر می رانی مست از هندسه روشن...
  9. shabnam111

    [IMG]

    [IMG]
بالا