نتایح جستجو

  1. Phyto

    دهه شصتی!

    قسمت پنجاه و هشتم : تلقین قسمت پنجاه و هشتم : تلقین با یک روز تاخیر ... مراسم تشییع جنازه انجام شد تا همه برسن ... بی بی رو بردیم حرم و از اونجا مستقیم بهشت رضا ... همه سر خاک منتظر بودن ... چشمم که به قبر افتاد ... یاد آخرین شب افتادم ... و زیارت عاشورایی که برای بی بی می خوندم ... لعن...
  2. Phyto

    دهه شصتی!

    قسمت پنجاه و هفتم : محشری برای بی بی قسمت پنجاه و هفتم : محشری برای بی بی با همون حال، تلفن رو برداشتم ... نمی دونستم اول به کی و کجا خبر بدم ... اولین شماره ای که اومد توی ذهنم ... خاله معصومه بود ... آقا جلال با صدای خواب آلود، گوشی رو جواب داد ... اما من حتی در جواب سلامش نتونستم چیزی بگم...
  3. Phyto

    سلام، چطوری تپلی؟ عیدت مبارک... دمبت سه چارک! :D:gol:

    سلام، چطوری تپلی؟ عیدت مبارک... دمبت سه چارک! :D:gol:
  4. Phyto

    سلام نوبهار شما هم مبارک :gol: البته با خیلی تاخیر :D

    سلام نوبهار شما هم مبارک :gol: البته با خیلی تاخیر :D
  5. Phyto

    سلام نیو یـِر شما هم هپی! :gol: البته با خیلی تاخیر :D

    سلام نیو یـِر شما هم هپی! :gol: البته با خیلی تاخیر :D
  6. Phyto

    سلام ممنون عید شما هم مبارک :gol: البته با تاخیر بیشتر! :D

    سلام ممنون عید شما هم مبارک :gol: البته با تاخیر بیشتر! :D
  7. Phyto

    دهه شصتی!

    قسمت پنجاه و ششم : ساعت به وقت کربلا قسمت پنجاه و ششم : ساعت به وقت کربلا بی حس و حال تر از همیشه ... روی تخت دراز کشیده بود... حس و رمق از چشم هاش رفته بود ... و تشنگی به شدت بهش فشار می آورد ... هر چی لب هاش رو تر کردم... دیگه فایده نداشت ... وجودش گر گرفته بود ... گریه ام گرفت ... بی...
  8. Phyto

    دهه شصتی!

    قسمت پنجاه و پنجم : دستخط قسمت پنجاه و پنجم : دستخط تمام وجودم می لرزید ... ساکی که بیشتر از 20 سال درش بسته مونده بود ... رفتم دوباره وضو گرفتم ... وسایل شهید بود ... دو دست پیراهن قدیمی ... که بوی خاک کهنه گرفته بود ... اما هنوز سالم مونده بود ... و روی اونها ... یه قرآن و مفاتیح جیبی ... با...
  9. Phyto

    دهه شصتی!

    قسمت پنجاه و چهارم : میراث قسمت پنجاه و چهارم : میراث خاله با یکی از نیروهای خدماتی بیمارستان هماهنگ کرده بود ... بنده خدا واقعا خانم با شخصیتی بود ... تا مادربزرگ تکان می خورد ... دلسوز و مهربان بهش می رسید ... توی بقیه کارها هم همین طور ... حتی کارهایی که باهاش هماهنگ نشده بود ... با...
  10. Phyto

    دهه شصتی!

    قسمت پنجاه و سوم : تاج سر من قسمت پنجاه و سوم : تاج سر من مادربزرگ با اون چشم های بی رمقش بهم نگاه می کرد ... وقتی چشمم به چشمش افتاد ... خیلی خجالت کشیدم... - ببخشید جلوی شما صدام رو بالا بردم ... دوباره حالتم جدی شد ... - ولی حقش بود ... نفهم و بی عقل هم خودش بود ... شما تاج سر منی ... بی...
  11. Phyto

    دهه شصتی!

    قسمت پنجاه و دوم : من، مرد این خانه ام ... قسمت پنجاه و دوم : من، مرد این خانه ام ... دایی یه خانم دو استخدام کرده بود که دائم اونجا باشه ... و توی کارها کمک کنه ... لگن گذاشتن و برداشتن ... و کارهای شخصی مادربزرگ ... از در که اومدم ... دیدم لگن رو کثیف ول کرده گوشه حال ... و بوش ... خیلی...
  12. Phyto

    دهه شصتی!

    قسمت پنجاه و یکم : برکت قسمت پنجاه و یکم : برکت با وجود فشار زیاد نگهداری و مراقبت از بی بی ... معدلم بالای هجده شده بود ... پسر خاله ام باورش نمی شد ... خودش رو می کشت که ... - جان ما چطوری تقلب کردی که همه نمراتت بالاست؟ ... اونقدر اصرار می کرد که ... منی که اهل قسم خوردن نبودم... کم...
  13. Phyto

    اقلا یه بکگراند تر و تمیز پیدا می کردی!

    اقلا یه بکگراند تر و تمیز پیدا می کردی!
  14. Phyto

    ماشالله به دوربینت! چرا پای اون ملخ بیچاره رو کندی؟!

    ماشالله به دوربینت! چرا پای اون ملخ بیچاره رو کندی؟!
  15. Phyto

    زنگ تفریح ... گپ و گفت های خودمونی!

    اینجا مهندسانه، اندیشمندان یه جای دیگس!
  16. Phyto

    سلام پست شما منتقل شد: #6795

    سلام پست شما منتقل شد: #6795
  17. Phyto

    دهه شصتی!

    قسمت پنجاهم : دعایم کن قسمت پنجاهم : دعایم کن با شنیدن این جمله حسابی جا خوردم ... همین طور مات و مبهوت چند لحظه بهش نگاه کردم ... با تکرار جمله اش به خودم اومدم .... تلویزیون رو خاموش کردم و نشستم پایین تخت ... هنوز بسم الله رو نگفته بودم که ... - پسرم ... این شب ها ... شب استجابت دعاست...
  18. Phyto

    دهه شصتی!

    قسمت چهل و نهم : با صدای تو قسمت چهل و نهم : با صدای تو حال مادربزرگ ... هر روز بدتر می شد ... تا جایی که دیگه مسکن هم جواب نمی داد ... و تقریبا کنترل دفع رو هم از دست داده بود ... 2 تا نیروی کمکی هم ... به لطف دایی محسن ... شیفتی می اومدن ... بی بی خجالت می کشید ... اما من مدام با شوخی هام...
  19. Phyto

    دهه شصتی!

    قسمت چهل و هشتم : مهمان خدا قسمت چهل و هشتم : مهمان خدا چقدر به اذان مونده بود ... نمی دونم ... اما با خوابیدن مادربزرگ ... منم همون پای تخت از حال رفتم ... غش کرده بودم ... دیگه بدنم رمق نداشت که حتی انگشت هام رو تکان بدم ... خستگی ... گرسنگی ... تشنگی ... صدای اذان بلند شد ... لای چشمم رو...
  20. Phyto

    دهه شصتی!

    قسمت چهل و هفتم : فامیل خدا قسمت چهل و هفتم : فامیل خدا خاله اومد ... مادربزرگ رو تحویل دادم و رفتم مدرسه ... توی مدرسه ... مغزم خواب بود ... چشم هام بیدار ... زنگ تفریح... برای چند لحظه سرم رو گذاشتم روی میز ... و با صدای اذان ظهر ... چشم هام رو باز کردم ... باورم نمی شد ... کل ساعت ریاضی رو...
بالا