تا چند زمین نهاد بودن
سیلی خور خاک و باد بودن
چون باد دویدن از پی خاک
مشغول شدن به خار و خاشاک
بادی که وکیل خرج خاکست
فراش گریوهء مغاکست
بستاند ازین بدان سپارد
گه مایه برد گهی بیارد
چندانکه زمیست مرز بر مرز
خاکیست نهاده درز بر درز
ز دل کی می رود آنکس که در یاد
خیال نقش خود را زندگی داد
ز طوفان بیم دیوار و درخت است
زمین رفته را کی می برد باد
تو که ما را بدست گریه دادی
همیشه خانه گرم دلت شاد
مرا معنی کن
مرا که درتو نام می بازم
مرا که با تو سئوال می شوم!
و مرا که بی تو به تکرار می روم
غربال کن مرا
و از پرویزن عشقت بگذران
هر ذره ام که با تو نیست
از من مباد
و بر پرویزن عشقت ننشیند
حرام کن مرا
مرا به خواب
به آب
به گل
مرا
به نفس های من حرام کن
اگر جز با تو در عشق بنگرم
پرواز کن مرا...