نتایح جستجو

  1. ک

    سلام حاج مرتضا! کجايي دلاور؟

    سلام حاج مرتضا! کجايي دلاور؟
  2. ک

    خواهش مي‌کنم... فقط ازتون مي‌خوام مراقب باشيد تصاوير سياسي و نامناسب درج نشه... سپاس‌گزارم!

    خواهش مي‌کنم... فقط ازتون مي‌خوام مراقب باشيد تصاوير سياسي و نامناسب درج نشه... سپاس‌گزارم!
  3. ک

    وظایف دانشجو!!؟

    بنا به مصالحي سخنم را کوتاه مي‌کنم: آگاهي و آگاهانيدن! اگر بگذارند...
  4. ک

    خاطرات کودکي (+ عکس)

    شباي ماه رمضون (4) شباي ماه رمضون (4) هنوز قرائت قرآن شروع نشده... همه دهه چهليا اين‌جا جمعن... به جز همون چندتايي که توي جمع ما پنجاهيا بودن... به ريختاشون نيگا مي‌کنم...بعضياشون ريش گذاشتن... عباس بازَوي که خيلي وقته نديده بودمش حالا يه مَن ريش گذاشته شده عيهنو تولستوي! اون موقع اصلا ريش...
  5. ک

    خاطرات کودکي (+ عکس)

    شباي ماه رمضون (3) شباي ماه رمضون (3) امشب مامان باز گير داده برم جلسه قرآن آق‌دايي ممد. - آخه واسه چي برم؟! يه مشت آدم [دهه چهلي] مغرور... انگار از دماغ فيل افتاده باشن! - هم‌سناي تو هم هستن - هم‌سناي من توي کوچه‌ان، چرا الکي مي‌گي؟ - پسرم...
  6. ک

    خاطرات کودکي (+ عکس)

    شباي ماه رمضون (2) شباي ماه رمضون (2) دو سه ساله وقتي شبا مي‌ريم توي خيابون، از دهه چهليا ديگه خبري نيست. جز چندتايي‌شون که قاطي ما شدن... يه همسايه جديد هم پيدا کرديم که پسرشون هم‌بازي‌مون شده: مجتبا کاوياني. مجتبا دهه چهليه اما وقتي سرو کله‌اش پيدا شده که ديگه از جمع هم‌سناش خبري نيست...
  7. ک

    خاطرات کودکي (+ عکس)

    شباي ماه رمضون (1) شباي ماه رمضون (1) باز شباي ماه رمضون! خيلي دوسش دارم اين شبا رو... تا نيمه شب با بچه‌ها توي خيابون گل‌کوچيک بازي مي‌کنيم. ما تا يه زماني دو گروه بوديم. يه گروه اسمشون رو مي‌ذارم "دهه چهليا" و يه گروه هم ما: "دهه پنجاهيا" دهه چهليا، ماها رو بچه مي‌دونستن، به هيچ‌وجه ما...
  8. ک

    خاطرات کودکي (+ عکس)

    مقدمه‌اي براي خاطرات "شباي ماه رمضون" مقدمه‌اي براي خاطرات "شباي ماه رمضون" نخست: ما آدما مي‌تونيم در گذر زمان با همين يک کالبد چند شخصيت داشته باشيم... چند نفر بشيم... درک و پذيرش اين امر براي ما ايراني‌ها دشوار است اما براي مغرب‌زمينيان امري عادي و طبيعي است... در ميان فيلسوفانشان کسي دارند...
  9. ک

    سلام ارغوان! خوشحالم نوشته‌ها برات دلنشين بوده... اما... براي ادامه‌اش... ترديد دارم...

    سلام ارغوان! خوشحالم نوشته‌ها برات دلنشين بوده... اما... براي ادامه‌اش... ترديد دارم... ادامه‌اش مربوط مي‌شه به دوراني که گذشته... مربوط به دوران پريروزم... قلم زدن برام شکنجه شده... تصوير اون روزا برام سخته... از همه جهت...
  10. ک

    سلام کامران جان! ببخشا که پيغامت بي‌پاسخ ماند... حدس نمي‌زدم به اين زودي متنت آماده شده باشه...

    سلام کامران جان! ببخشا که پيغامت بي‌پاسخ ماند... حدس نمي‌زدم به اين زودي متنت آماده شده باشه... از طرفي تمرکز ندارم... يه جوري شدم... رفتم تو حال و هواي پريروزم... ببخشا! ... خيلي خوشحالم کردي... سرافرازمون کردي دلاور!
  11. ک

    خدا رو شکر... درگير چندتا نوشته‌ام... شايد به خاطرشون مجبور بشم برم... در ضمن اين هنرتو باس به...

    خدا رو شکر... درگير چندتا نوشته‌ام... شايد به خاطرشون مجبور بشم برم... در ضمن اين هنرتو باس به منم ياد بديا.... خيلي طالبم... همون عکس رنگ کردنات...
  12. ک

    سلام... رئيس باباته! خوبي؟

    سلام... رئيس باباته! خوبي؟
  13. ک

    مرگ (1)

    بعضي‌ شب‌ها در چهره‌ي پدرم اندوهي اضطراب‌‌آميزي را کشف مي‌کردم... وقتي در تنهايي به جايي نامعلوم خيره مي‌شد. حدس مي‌زدم در حال تفکر به مرگ است. او "پير" شده بود و خود را در آستانه‌ي مرگ مي‌ديد: من از ميان اين جمع رفتني‌ام! در دل پاسخش مي‌دادم: آرام باش پدر! هيچ‌کس اين‌جا ماندني نيست، همه...
  14. ک

    مرگ (1)

    شب همان روزي که با نخستين تشييع جنازه مواجه شدم، مادر و خواهر بزرگ‌ترم رو مخاطب پرسش‌هاي‌ام قرار دادم. دليل اين که "چرا ما مي‌ميريم؟" –پرسشي که تا به الان براي‌ام بي‌پاسخ مانده است- و نيز "بعد از مرگ چه مي‌شويم؟" مادرم مي‌گفت: - اگر آدم خوبي باشيم به بهشت مي‌رويم و اگر بد باشيم...
  15. ک

    سلام حامدم! دل من از تو بدتره... ياد خاطراتي از کودکي‌ و نوجووني‌ام افتادم... من خاک‌ بر سر...

    سلام حامدم! دل من از تو بدتره... ياد خاطراتي از کودکي‌ و نوجووني‌ام افتادم... من خاک‌ بر سر مي‌دونستم به اين‌جاها مي‌رسم... چرا شروع کردم؟ چرا؟ چرا؟
  16. ک

    سلام همسايه!:gol: تولدت مبارک!:w30:

    سلام همسايه!:gol: تولدت مبارک!:w30:
  17. ک

    کامران! تو هرچي از کودکي‌ات تعريف کني... به همين زمانه مربوط مي‌شه... مال من مال يه زمانه‌ي...

    کامران! تو هرچي از کودکي‌ات تعريف کني... به همين زمانه مربوط مي‌شه... مال من مال يه زمانه‌ي گذشته است... يه زمانه که ديگه نيست... با الان فرق داشته... نمي تونم حرف دلمو منتقل کنم... ولش کن...
  18. ک

    سلام کامرانم! کامران تو به خاطرات کودکي ات رسيدي... من متوقف شدم! به جايي رسيدم... مي‌ترسم قلم...

    سلام کامرانم! کامران تو به خاطرات کودکي ات رسيدي... من متوقف شدم! به جايي رسيدم... مي‌ترسم قلم بزنم... اونا مربوط به گذشته‌مه... چالشون کرده بودم... من ديگه اون نيستم... چه طوري بنويسمشون کامران؟
  19. ک

    چانمندون (چارمردون) خريت (خريد) رفته بوده بودم (رفته بودم) زبيل ابود (زنبيل آباد):w05:

    چانمندون (چارمردون) خريت (خريد) رفته بوده بودم (رفته بودم) زبيل ابود (زنبيل آباد):w05:
  20. ک

    خب من با دوستام که مي‌خوام شوخي کنم يه چيزي هم مي‌ذارم روي لهجه‌شون!:d مثلا: من امرو از...

    خب من با دوستام که مي‌خوام شوخي کنم يه چيزي هم مي‌ذارم روي لهجه‌شون!:d مثلا: من امرو از چانمندون رفتَه‌ بودَه بودم زَبيل اَبود...يُخته خريت کنم...:w05:
بالا