شب که می آید و می کوبد پشت در
با خود می گویم
من همین فردا
کاری خواهم کرد
کاری کارستان
و به انبار کتان فقر
کبریتی خواهم زد
تا همه نا رفیقان من و تو
بگویند
فلانی از خود ما بود
باز شب آمد و هم صحبتم از راه رسید
یار آرام و رفیق غم من ماه رسید
گر چه گه ابر شود حایل و ساکت کندم
لیک همصحبتی ام تا به سحرگاه رسید
من همه شکوه و آه و همه افسوسم و او
پا به سر گوش بر آن شکوه وآن آه رسید
گویمش ماه نگر کز غم ایّام به ما
همه آن رفت کز آتش به پر کاه رسید
ماه...
در آتش عشق تو رازی بر ما چون شد؟
زین شعله که می سوزد خاکسترما چون شد؟
چون باغ گل سوسن افسانه صد افسون
از چشم تو می ریزد آن ساغرما چون شد؟
با جان و دلم پیمان بستی و شدی پنهان
فریاد دلم بشنو کان دلبر ما چون شد؟
این شام سیه پی زن راهی به سحر می زن
غم رفت نسیم امّا خنیاگرما چون...
عاشقانه:
به تو می اندیشم
به تو
ای مونس جان
همدم شبهای درازم
به تو
ای عشقم و رازم
به تو می اندیشم
تو لطیفی
مثل
آواز قناری ها
در باغ بهار
مثل
آن شاخه پر گل
که به رقص است در باد
من
همه شوق و در این فکرم و حیران
که چه آسان
به تو دل می بازم
عشق تو مهر تو کیشم...
بر برگ دلت گر زده ام پا تو ببخش
رنجیده شد ار خاطرت از ما تو ببخش
شرمنده ام از گفته و از کرده ی خویش
محیام تو ببخش جان محیا تو ببخش
نسیم
----------------------------------
گر عشق رود دلم به گَردَش نرسد
جز غم به بَرَم با دَم سردش نرسد
بر من ز گل سرخ که نقشی ست ز عشق
جز ساقه خشک و برگ زردش نرسد
نسیم
----------------------------------------------
دل می گوید زعشق بی تابم من
گم گشته به رویای تو تا خوابم من
آخر تو بگو که هر صبا من چه کنم
با گم شده دل که باز می یابم من
---------------------------------
نسیم
بار خود را زین دیار تلخ
اینک بسته ام
ای دوست
در غبار راه
امشب با قطاری مست
خواهم رفت
هان بگو
با همدلان و بیدلان یاور و همراه
آن فلانی
در نسیم وحشی کهسار
با شقایق آمد
و
نک با سپرغم رفت
-------------------------------
نسیم
این پنجره شب را با سنگ سحر بشکن
بشکن قفس خود را این قفل ز در بشکن
تا چند از این زاغان پرسی ره گلزاران
خود باغ و بهارانی زاغان همه پر بشکن
تو قلّه این اوجی دریایی و پر موجی
این کشتی اهریمن در موج و شرر بشکن
در دیده پر اشکی تصویر سیه کاران
این نقش سیه کاری در دیده تر بشکن
دیریست بر...
ای دلبر دور از من دل از بر من بردی
با دل بر خود گفتی دل ! بهر چه غم خوردی؟
دل گفت به مهر تو بسته است سر و دستم
از باده اگر مستم توجام می و دردی
با تو اگرم عنقا در اوج و فلک اما
چون وانهی ام مرغی کز غم به قفس مردی
----------------------------------------
نسیم