نتایح جستجو

این خانم احتمالا دستاشو با یه طنابی که از سقف بسته ,بالا نگه می داره موقع خواب... :D

مگه گراز ناخن بلند داره؟

جمعه وقتی داشتم با یه کسی که خیلی قبولش دارم صحبت می کردم و از احساس نا امن و نا مطمئن این دوره ی زندگیم می گفتم... اون به من گفت که باید به هدفت...به دور نگاه کنی... نباید حاشیه ها حواست رو پرت کنه حاشیه ها هم گاهی توجه می خوان اما حواست به هدف باشه همیشه وگرنه همه چی خراب می شه می دونم...می...

خودت واسم تصمیم بگیر تو رو به خودت قسم...و به این روزها به من نسپار...نمی تونم...نمی تونم تشخیص بدم اصلا رو من حساب نکن...باشه؟ هرچی صلاحمه همون طور منو هل بده جلو تو رو به خدا بودنت...تو رو به قدرتت قسم

:w05::w04: چرا کسی که دوستش داریم دوستمون نداره...کسی که دوستمون داره رو دوست نداریم... :( خسته شدم از بازی های دنیا...

:( me too ...probably...

زمانی بر روی زمین آدمهایی زندگی می کردند که دوسر داشتند و چهار دست و چهار پا آنها موجوداتی قدرتمند بودند چون آرامش داشتند هر کاری که می خواستند می توانستند انجام دهند هیچ اضطرابی برای آنها معنا نداشت شاد و خوشحال بودند و روز به روز بر قدرت آنها افزوده می شد .خدایان وقتی که این وضعیت را دیدند...

من را از من بگیر... و به جای آن یه "تو " بده معامله ی منصفانه ای نیست می دانم...:( قبول...همه اش قبول... اصلا جای آن هیچ چیز نمی خواهم... فقط این "من" را از من بگیر.... نمی خواهمش

دیروز... امروز... امشب... هر لحظه... چه راحت به دست تو ست خدایا و گاهی...چه سخت می شود... این لحظه ها... تو آگاهی... بصیری... چه چیزی عمیق تر از بصیرت من را از من بپذیر....دیگر تحملش را ندارم مسئولیت این من برایم خیلی سنگین شده است من را از من بگیر...

دلم رسیدنی به همین صداقت می خواهد... به همین پاکی... صاحب من...صاحب همه....صاحب همه رسیدن ها و خواستن ها... اگر سهم من از دنیا فقط گشتن است...فقط جنگیدن... باشد /قبول ! حرفی نیست... فقط...فقط... کوتاه کن... عمر این سهیم بودن را...

دلم رسیدن می خواهد... به چیزی مثل خدا...مطمئن...مهربان....محکم قدر شناس.... مهربان...حکیم... قابل اتکا تا همیشه... تا هر وقت به او تکیه کنی...

همه " نه "های دنیا که احاطه ات کند ، چه می ماند ,جز رها کردن ؟ ... و چه سخت است...از روی نا چاری...هیچ کاری نکنی و همچنان بجنگی... بگردی...شاید ...شاید راهی بوده که تو ندیده ای... اما خسته ام دیگر...از گشتن...جنگیدن ... دلم...دلم رسیدن می خواهد...

پشیمون شدن رو نمی دونم... اما سرش میاد...حتما قلبهایی که می شکنن...صدای شکستنشون به گوش خدا می رسه... خیلی زود...خیلی زیاد...

آره...شاید... بیشتر موارد .

عجب...:cry:

سالها پیش سریال در پناه تو لعیا زنگنه به خاطر دلسوزی به پیشنهاد ازدواج رامین جواب مثبت داد در حالی که احساس دو طرفه ای بین لعیا و حسن جوهر چی بود... و اخرش طلاق... "دلسوزی دلیل درستی نیست برای ما شدن...."

خب... چه کار کردی؟ دلسوزی؟

درسته دل سوزی دلیل خوبی برای ازدواج نیست فیلم در پناه تو یادته...؟

thanks for thanks;)

:( می دونم سخته... اما واقعیت داره و واقعیت رو باید تحمل کرد تو با بودنت اوضاع رو بهتر نمی کنی یا خودت رو راضی کن که باهاش باشی...واقعا...صادقانه...تا آخر آخر راه یا رفیق نیمه راه نشو...راه رو باهاش شروع نکن , یه کاری کن از چشمش بیوفتی