من از ديار حبيبم نه از بلاد غريب
مهيمنا به رفيقان خود رسان بازم
خدای را مددی ای رفيق ره تا من
به کوی ميکده ديگر علم برافرازم
خرد ز پيری من کی حساب برگيرد
که باز با صنمی طفل عشق میبازم
بجز صبا و شمالم نمیشناسد کس
عزيز من که بجز باد نيست دمسازم
هوای منزل يار آب زندگانی ماست
صبا بيار نسيمی ز خاک...