حوصله ندارم همش رو بنویسم
رفتم مرا ببخش ومگو وفا نداشت.راهی بجز گریز برایم نمانده بود.این عشق آتشین پر از درد بی امید در وادی گناه وجنونم کشانده بود..(.رفتم تا با نگفته به خود آبرو دهم.)....روحی مشوشم که شبی بی خبر ز خویش - در دامن سکوت به تلخی گریستم.نالان ز کرده هاو پشیمان ز گفته ها -دیدم که...