نتایح جستجو

  1. ariana2008

    رمان غزل عاشقی

    فصل سیزدهم قسمت دوم -نظر شما چیه؟ آیدین شانه بالا انداخت و گفت: -نمی دونم. -آفاق که می گفت سلیقه شما حرف نداره یا فقط برای دخترای لندنی سلیقه خوبی دارین! آیدین چهره در هم کشید و گفت: -شما مزخرفات آفاق رو باور کردین؟ -به نظر من که مزخرف نبود. بلوز را روی پیشخوان گذاشت فروشنده پرسید: -بپیچمش؟...
  2. ariana2008

    رمان غزل عاشقی

    فصل سیزدهم قسمت اول زندگی روی یک خط مستقیم به پیش می رفت.خانواده همایونی در تکاپویی سخت مقدمات ازدواج آفاق را فراهم می آوردند.آیدین خسته به نظر می رسشید و مکاتباتی با لندن برای بازگشتن و حتی شاید تدریس در همان کالجی که در آنجا درس خوانده بود انجام می داد.زیبا بیشتر وقتش را در منزل همایونی می...
  3. ariana2008

    ارسال Sms رايگان

    ariana72_doosti@yahoo.com
  4. ariana2008

    منظورم گذاشتن رمان برای موبایل است..بافرمت جاوا

    منظورم گذاشتن رمان برای موبایل است..بافرمت جاوا
  5. ariana2008

    سلام من میخوام رمان واسه موبایل بذارم..راهنمایی میخوام

    سلام من میخوام رمان واسه موبایل بذارم..راهنمایی میخوام
  6. ariana2008

    مکانیک - برق - معماری لطفا همکاری کنید !!!!

    به نظر من برو مکانیک...چون الان تعداد دانشجوهای برق و معماری زیاد شده اگه ریاضیت خوب باشه والبته فیزیک مکانیک بهتره دوست داشتی بگو معرفی مکانیک رو برات بفرستم
  7. ariana2008

    مشاعرۀ سنّتی

    در ره منزل لیلی که خطرهاست درآن شرط اول قدم آنست که مجنون باشی
  8. ariana2008

    رمان شطرنج عشق

    رمان شطرنج عشق نویسنده .شادی داوودی ظرفهاي تزئين شده ي خرما و حلوا كه همگي با روبانهاي مشكي و گلهاي شب بو و مريم و نرگس و با تزئين بسيار زيبايي در جاي جاي سالن پذيرايي روی ميزها چيده شده بودند...عكس زيبايي از بهنام كه روي يك ميز نيم دايره اي شكل در كنج سالن همراه با آن شمعهاي سياه رنگ و روشن...
  9. ariana2008

    رمان غزل عاشقی

    و دستش را به طرف او گرفت.مرتضی لحظاتی مردد بر جا ایستاد و گفت: -باعث افتخاره! -متشکرم. و همراه هم به وسط سالن رفتند. **************** آیلار در حالی که سر به زیر انداخته بود گفت: -معذرت می خوام که مزاحم وقتتون شدم. دیروز با مرتضی تماس گرفته و پرسیده بود آیا می تواند فیلمهایش را در اختیار آیلار...
  10. ariana2008

    رمان غزل عاشقی

    شما واقعا با آیلار روابط عاطفی دارین؟ آیدین احساس کرد به زودی شبکه مویرگی چشمش پاره خواهد شد.مرتضی دستپاچه شده بود گفت: -نه خیر ایشون با وقارتر از اون هستن که من بخوام چنین توهینی بکنم. خانم سربندی لبخندی زد و گفت: -حدس می زدم اون دختره ی خودخواه نمی تونه با کسی روابط عاطفی داشته باشد. آیدین...
  11. ariana2008

    رمان غزل عاشقی

    شهریار پسر خاله ی من. -از آشناییتون خوشوقتم. -شما رو قبلا ندیدم. به مرتضی اشاره کرد و گفت: -وایشون رو هم. پری خندید و گفت: -آیدین خان برادر آفاق جونه مرتضی هم از دوستاش صخره نورده. -صخره نورد؟چه جالب ورزش هیجان انگیزیه! -ممنون خب معلومه شما مثل دختر خاله تون نیستید. پری به روی خود نیاورد و ادامه...
  12. ariana2008

    رمان غزل عاشقی

    من فقط بلدم اینجوری رانندگی کنم. -خب نمی شه کاریش کرد. -چرا اگه ناراحتی می تونی پیاده بشی. آیدین متعجب نگاهش کرد آنقدر بی تفاوت که نمی توانست بفهمد جدی بوده یا شوخی گفت: -اگه ناراحتی پیاده می شم. -شایدم کار داری و می خوای پیاده برگردی. -هر جور دوست داری فکر کن. -مطمئن باش در این مورد از تو چیزی...
  13. ariana2008

    رمان غزل عاشقی

    -آقا مر..... آیلار چهره در هم کشید و آفاق به قهقهه خندید زیبا گفت: -قضیه چیه؟ -آیلار جون هر وقت لازم بشه بهتون می گه. آیلار به آیدین نگاه کرد زیبا گفت: -آیلار؟ -بعدا در مورد باهاتون صحبت می کنم. رنگ از صورت آیدین پرید و آفاقکه کاملا مراقب همه چیز بود گفت: -مامان جون پری بهترین انتخابه! کتایون که...
  14. ariana2008

    رمان غزل عاشقی

    کتایون با لبخند به آیلار که آرام آرام شربتش رو می خورد چشم دوخته بود آقای همایونی گفت: -که این طور پس فیلم مسابقه ی دختر ما پخش شده! آفاق به مبل تکیه داد و گفت: -در مورد آقا مرتضی نمی شه گفت پخش شده. زیبا خنده ای ملیح کرد و گفت: -بنده خدا داشت از خجالت آب می شد. آیدین به آیلار نگاه کرد آفاق گفت...
  15. ariana2008

    رمان غزل عاشقی

    مرتضی با دستپاچگی گفت: -فیلم مهمی نیست. آفاق خندید و گفت: -از سرخ شدن شما معلومه. -من نه!یعنی.... نگاهی به زیبا و کتایون کرد برای اولین بار احساس شرمندگی عمیقی در دهانش پخش شد و گفت: -فیلم...یعنی چیز....یعنی فیلم مهمی نیست فقط...فیلمه. آیلار چهره در هم کشید پری دستهایش را محکم به هم کوبید و گفت...
  16. ariana2008

    رمان غزل عاشقی

    آیدین همانطور که قهوه اش را هم می زد لبخند تلخی بر لب آورد مرتضی گفت: -باید بودی و می دیدی هنوزم باورم نمی شه از نزدیک تونستم خانم سالاری رو ملاقت کنم. محمود دسوت مرتضی گفت: -مرتضی جان بسه دیگه بابا همه عالم و آدم فهمیدن تو با خانم سالاری ملاقات کردی. -تو نمی دونی چقدر هیجان انگیز بود.می دونی...
  17. ariana2008

    رمان غزل عاشقی

    به سختی روز ترمز فشار آورد و اتومبیل با صدای سائیده شدم لاستیکها روی آسفالت توقف کرد پری گفت: -ممنون! آفاق گفت: -می رسونیمت. شهاب خندید و گفت: -پری جون آیدین اینجوری نبودا جدیدا بی حواس شده. پری در اتومبیل را باز مرد آیدین گفت: -می رسونمت دم در. -پیاده می رم تو هم خسته ای. پیاده شد و در را بست...
  18. ariana2008

    رمان غزل عاشقی

    سر برگرداند و به طرف تلسکی رفت.آیدین زیر لب خود را لعنت کرد و به دنبال آیلار به راه افتاد.سوار شدند.بینی و چشمهای آیلار از سرما می سوخت.آیدین دلش می خواست سر حرف را باز کند.سوار شدند و تلسکی رفت.آیدین زیر پایشان که هر لحظه از آنها دورتر می شد نگاه کرد آدمها هر لحظه کوچکتر می شدند به آیلار نگاه...
  19. ariana2008

    رمان غزل عاشقی

    مرتضی پرسید: -شما کار کیو خوب می دونید؟ -من اصلا صخره نوردی تماشا نمی کنم. -تعجب می کنم حتی صخره نوردی آقای همایونی رو هم ندیدیدن؟ آیدین گفت: -تعجب نداره از هر کسی باید اندازه یعقلش توقع داشت. و لبخند زد پری با دلخوری گفت: -آیدین عزیزم تو هم صخره نوردی می کنی؟ مرتضی به آیلار نگاه کدر آیلار...
بالا