در یک روز بهاری تو یک قلمرو شونصد هزار ساله مردم مشغول زندگی بودن یه اقای پیراهن آبی ای از خونه میاد بیرون و تو راه به یک پیرزن میرسه
.
.
.
- اقای آبی پوش: حاج خانوم اینا چیه دستت؟ چه خبره؟
- حاج خانوم: هیچی اونطرف خیابون دارن ساندویچ مجانی میدن
اقای آبی پوش بعد شنیدن خبر یه لحظه احساس...