رجایی اشکان
پسندها
15,555

ارسال های پروفایل آخرین فعالیت ارسال ها درباره

  • کاش می‌فهمیدی
    بغض آنقدر بیخِ گلویم را گرفته
    که اگر هم بخواهم صدایت کنم
    امانم نمی‌دهد

    این بهار انگار
    ادامه‌ی همان زمستان است
    و انگار دیگر از دستِ اردیبهشت هم
    کاری ساخته نیست
    حالِ من وخیم‌تر از
    نسیمِ خوش و رویا چیدن است

    کاش می‌فهمیدی
    خوشبختی‌هایم دارند خاک می‌خورند
    و من دلم نمی‌آید بی‌تو
    خاطره‌شان کنم

    کاش می‌فهمیدی
    دیگر حوصله‌ی
    فهمیدنِ این همه نبودنت را ندارم!

    #عادل_دانتیسم
    سلام...بله اینم نوعی مشاعره میشه ...از نوع تکمیل شعر:D!
    بزرگترین بدی زندگی اینه که
    هیچ وقت
    اون چیزی رو که می خوای
    همون لحظه نداریش
    یه زمانی بهش می رسی
    که دیگه برات مهم نیست!
    از خوشی های روزگار
    همین بس که آدمیزاد به همه چیز عادت می کند
    به رفتن
    به ماندن
    به داشتن ِ کسی و بعد به نداشتنش
    به بودن ، به نبودن
    به عشق، به بی عشقی
    به حرف زدن ، به سکوت ، به دل بستن ، به دل کندن
    به صندلی خالی ، به حضور تازه وارد ، به جای خالی اش حتی
    به خندیدن ، به گریستن ، به استرس ، به آرامش
    به بیکاریبه کار مدام
    به دلی که دیگر تنگ شود
    به قلبی که دیگر برای کسی نمی تپد
    به زندگی ای که میگذرد خوب یا بد
    قبل از اینکه قدم از قدم برداری، یادت باشد
    که به همه چیز این زندگی عادت می کنی ، باور کن...
    روزی می فهمی

    در انتهای همه گپ زدن های دوستانه، باز هم تنهایی...

    و این همان لحظه ای ست

    که همه چیز را بی چون و چرا می پذیری

    با رویی گشاده

    و لبخندی که دیگر خودت هم معنی اش را نمی دانی !!!
    روزهایی میرسد که تاریک ست ... دلت میگیرد از هوای سکون و ساکن اطراف
    آن کشتی ِ به گل نشسته را میمانی که در سرزمینی غریب میان اندوه دریا ، مانده ست
    موج می آید ، اما قادر به تکان دادنش نیست ...

    دلت میخواهد این روزها را زودتر ورق بزنی شاید به قسمتی که درانتظار آنی برسی ...
    اما گویی این کتاب هیچ قسمتی برای تغییر این ریتم ندارد .. و داستان به پایانی خوش نمیرسد
    دیگر هیچ چیزی باعث امیدواری نیست ... و رنگ زمان ، همیشه خاکستریست
    دست میکشی به رویاها ، اما حتی رویاهایت هم دیگر قشنگ نیست

    لحظه های ِحُزن ،بی هیچ ردی از خود همواره جاریست
    اینجا سرزمیـטּ واژه هاے وارونـہ است

    جایے ڪـہ گنج ،"جنگ"میشوב

    בرماטּ ،"نامرב"

    قهقهـہ ،"هق هق"

    اما בزב هماטּ "בزב" است...

    בرב هماטּ "בرב"

    وگرگ .. هماטּ "گرگ"
    به قیمت سپید شدن موهایم تمام شد …
    ولی آموختم که ناله ام سکوت باشد
    گریه ام لبخند
    و تنها همدمم ، خدا …:cry:
    تلخ ترین حس دلتنگی
    دلتنگی واسه خودته....واسه کسی که بودی:(
    خواهش میکنم..
    آقای رجایی تبریز داره بارون میباره... مثل همیشه همه آرزوهاتونو آرزو میکنم:gol::gol:
    باران که میبارد
    باید یه آغوشی …
    پنجره ی بازی …
    بوی خاکی …
    صدای تپش قلبی …
    گره ی کور دست ها و پاهایی …
    باید چیزی باشد
    باران که میبارد …
    باید کسی باشد!

    +داره بارون میاد...:smile:
    خوبه خدارو شکر... خوشحالم ک خوبید انشالا همیشه شاد و سلامت باشید....
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
بالا