رجایی اشکان
پسندها
15,551

ارسال های پروفایل آخرین فعالیت ارسال ها درباره

  • بگذاردرسکوت گوش خراش اتاقم دق مرگ شوم.....
    دیگرنمیخواهم نوارکاست های یادگاری ات راگوش دهم.....
    یک نوارخالی داخل ضبط میگذارم وبغض احساسم راپرمیکنم.....
    این شده است عادت روزهای دلتنگیم.....چنگ زدن به دل وروده احساسم...
    احساس مسافری را دارم
    که باید برود
    و نمی‌داند به کجا
    بلیط سفر به ناکجا را
    من سال‌هاست در مشتم می‌فشرم
    کجاست راننده
    تا لگد به در مستراح بین راهی این زندگی بکوبد
    فریاد بزند که جا نمانی
    کجاست
    علیرضا_روشن
    کاش پرده میدانست
    تا پنجره باز است فرصت رقصیدن دارد
    کاش هفت ساله بودم

    روی نیمکت چوبی می نشستم

    مداد سوسماری در دست

    باصدای تو دیکته می نوشتم

    تو می گفتی بنویس دلتنگی

    من آن را اشتباه می نگاشتم

    اخمی بر چهره می نشاندی و من

    به جبران

    دلتنگی را هزار بار می نوشتم!
    باغ در ایام بهاران خوش است
    موسم گل با رخ یاران خوشست
    چون گل نوروز کند نافه باز
    نرگس سرمست در آید به ناز:gol::gol:
    برخى وقت ها ما آدم هايى را دوست داريم
    كه دوستمان نمى دارند
    همان گونه آدم هايى نيز يافت مى شوند
    كه دوستمان دارند، اما ما دوستشان نداريم
    به آنانى كه دوست نداريم،اتفاقى در خيابان
    بر مى خوريم و همواره بر مى خوريم
    اما آنانى را كه دوست مى داريم
    همواره گم مى كنيم
    و هرگز اتفاقى در خيابان به آن ها بر نمى خوريم...!
    دلخوش نکنیم به بودن آدمها ، به ماندن آدمها...
    آدمها برای خودشان زندگی میکنند ،
    برای خودشان دلتنگ شما میشوند ، برای خودشان دوستتان دارند و اگر معرفتی به خرج میدهند میترسند شما را از دست بدهند...آدمها برای تنهایی خودشان نگرانند و اگر روزی برایشان صرف نداشته باشید یا یک نفر بهتری بیاید مطمئنا" کنار زده میشوید ، به همین سادگی...حتی اگر این نگاه زیادی بی رحمانه باشد ، ما همه اینگونه کنار هم قرار گرفته ایم ، واقع بین باشید و دلخوش نکنید به بودن شان ،
    به ماندن شان...
    از شوري چشم اهالي ترس دارم
    از مردمان اين حوالي ترس دارم
    از خود که گاهي آبم اما گاه آتش
    از اين دل حالي به حالي ترس دارم
    از اينکه ما مثل دو تا ماهي بچرخيم
    در برکه‌هاي بي‌خيالي ترس دارم
    هر چند با تو شادمانم لحظه‌ها را
    از گريه‌هاي احتمالي ترس دارم
    هر چند چون پيچک تو را در بر گرفتم
    همواره از آغوش خالي ترس دارم
    ما دو درخت در کنار رود هستيم
    با اين همه از خشکسالي ترس دارم
    از چشم بد بايد تو را زيبا بپوشم
    از شوري چشم اهالي ترس دارمآ
    دلم که میگیردبغض میکند

    میشود وبال گردنم

    دردهایم خیلی نیستند توهستی و فراموش کردنت

    لعنتی دردم می اید وقتی بادردها یت کلنجارمی روم!!!
    سلام.بله کاملا بانوشتتون موافقم.عالیه

    مرسی از مطالب خوبی که برام میذارید
    هرشب که می‌خواهم بخوابم
    می‌گویم:
    صبح که آمدی با شاخه‌ای گل سرخ
    وانمود می‌کنم هیچ دل‌تنگ نبوده‌ام
    صبح که بیدار می‌شوم
    می‌گویم:
    شب، با چمدانی بزرگ می‌آید
    و دیگر نمی‌رود

    #کیکاووس_یاکیده
    وقتی نگاهت غمگین است قطره های پشت شیشه هم بغض می کنند…………نگاهت بی آواز است حتی باران هم شوقی برای بارش ندارد……..وقتی لبخندت ماتمکده ی چشم های بارانی ات می شود چکاوک حتی در باران هم می میرد……………وقتی نگاه زیبایت بی باران است دیگر آمدن بهار هم بهانه ای می شود برای فصل ها…………مگر میشود غریب باران غم نگاهت را ت…حمل کند و آن را به تنهایی به دوش بکشد؟ وقتی صدای نگاهت دیگر مرا صدا نمی کند………..دیگر هیچ بهانه ای برای لبخند نگاه من نیست………………بگذار حداقل غم غمگینی نگاه تو را به دوش باران بکشم……….می دانم نمی خواهی ولی بگذار سهیم غمگینی نگاهت باشم……………صدای نگاهم که برای غم چشمانت می گرید پیشکش نداشتن من در دل بی انتهایت…………
    روزها
    بدجنس شده‌اند!
    از شنبه‌اش بگیر تا پنج‌شنبه
    دلتنگی‌ها را قایم می‌کنند
    آن‌وقت شب‌ها در دل تاریکی
    یواشکی دست به دست می‌کنند آن‌ها را
    بیچاره جمعه...
    صبح که بیدار می‌شود
    می‌بیند تمام خانه‌اش
    تلنبار شده از دلتنگی
    بغض می‌کند
    از همان اول صبح‌اش...
    آن‌قدر نیامدی
    که از چهره‌امْ بهار
    برگ به برگ ریخت
    پاییز شدم.
    دیگر نیا
    آشفته می‌شود خواب‌های رنگی‌اَم
    هرشب که می‌خواهم بخوابم
    می‌گویم:
    صبح که آمدی با شاخه‌ای گل سرخ
    وانمود می‌کنم هیچ دل‌تنگ نبوده‌ام
    صبح که بیدار می‌شوم
    می‌گویم:
    شب، با چمدانی بزرگ می‌آید
    و دیگر نمی‌رود

    #کیکاووس_یاکیدهr


    هوای تو شاید آن کاشی های فیروزه ایست

    که خطوط معرفت را تا بی نهایت تکرار می کنند

    مانند موسیقی سنتی است

    که تارش را سحرگاهان پرنده ها می نوازند

    هوای تو شعر آبی سهراب است

    مانند کوچه ی مهتاب

    مانند اندیشه های سپیده دم

    هوای تو همان شبنم پنج صبح است...
    میدانی رفیق . . .
    حــــواست بـہ دلتــ باشد . . .
    آن را هـــر جایــــے نگــذار!
    ایــن روزهــــــا دل را میــدزدند . . .
    بــعد ڪہ بہ دردشـــان نـخــورد جـای صـــندوق پـستـــ آنــــرا در سطل آشـــــغال مے اندازند !
    و من خوبــ مـیـــــدانم:surprised: دلی که اَلمثنی شد! دیــگر دِل نمیشود
    ممنونم مرسی

    خوشحالم از اینکه دوباره میبینمتون..

    مزاحم نمیشم... شب خوبی داشته باشین. شب بخیر
    من از وقت هایی که نیستی میترسم

    و از وقت هایی که هستی بیشتر میترسم!!

    نیستی میترسم رفته باشی نیایی..

    وقتی هستی می ترسم بروی..

    برای همیشه بروی..
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
بالا