lilium.y
پسندها
3,639

ارسال های پروفایل آخرین فعالیت ارسال ها درباره

  • سلام بهارجون...خوبی؟
    خواهش میکنم:gol:

    واژه ها

    در نگاه امن تو شعر می شوند

    صبح شد بانو

    صبح شد

    نگاهت را به آفتاب گِره بزن...

    ببین که زندگی چگونه در نگاهت می‌بارد

    پنجره را برای تو باز کرده ام

    گیسو به باد بسپار...

    ببین که این زندگی چگونه در آغوش تو نفس می کشد

    حسی در تو پهان است که بوی بهار می دهد

    حضور تو آفتابیست که

    می‌باردُ

    می‌باردُ

    می‌بارد

    تو

    عشقت

    نمِ باران دارد...
    سلام عذرخواهی میکنم بابت غیبت چند روزه ام لینک باشگاه باز نمیکرد الانم یکی از دوستان لینک رو برام ایمیل کرد
    آدم هـا مثـل کتـاب هستن . ..

    از روی بعضـی هـا بـایـد مشـق نـوشت ...

    از روی بعضـی هـا بـایـد جـریـمـه نـوشـت ...

    بعضـی هـا رو باید چند بار خوند،

    تا معنـی شـونو بفهمیـم ...

    و بعضـی هـا رو بـایـد نخـونـده دور انـداخـت ...

    بعضی ها رو هم باید تا آخر عمرت ته قلبت نگه داری:gol::gol:

    دوستی مثل درخته
    اینکه چقدر میتونه بلند بشه مهم نیست
    اینکه چقدر ریشه اش میتونه عمیق بشه مهمه
    دوریِ و ، رفتن و ، دردت عیان نبود
    آری خزان ، برای دلت آن چنان نبود

    یک تارِ گیسویت برای دلم یک جهان نبود ؟
    در باورت برای بودن و ماندن زمان نبود ؟

    هر چند خسته بودی از این ماجرای تلخ
    اما برای پاسخ دردم ، دهان نبود ؟

    این گونه بود ، عاقبتم در فراقِ یار
    مردِ غزل سرای نگاهت ، نهان نبود ؟

    این حرفها که می شنوی ، دردِ بی دلی ست
    هذیان برای بانوی شعرم ، شبان نبود

    توفانِ سر نوشت مرا از تو دور کرد
    خندان لبِ تو در این سایه بان نبود ؟

    اما بیا و این دمِ آخر قبول کن !!!
    آغوشِ تو برای دلم آشیان نبود
    کوچک که بوديم چه دل هاي بزرگي داشتيم
    اکنون که بزرگيم چه دلتنگيم
    کاش همان کودکي بوديم که حرفهايش را از نگاهش مي توان خواند
    اما اکنون اگر فرياد هم بزنيم کسي نمي فهمد
    و دل خوش کرده ايم که سکوت کرده ايم
    سکوت پر بهتر از فرياد تو خاليست.
    دنيا را ببين... بچه بوديم از آسمان باران مي آمد
    بزرگ شده ايم از چشمهايمان مي آيد!!
    بچه بوديم دل درد ها را به هزار ناله مي گفتيم همه مي فهميدند
    بزرگ شده ايم درد دل را به صد زبان به كسي مي گوييم ...هيچ كس نمي فهمد
    دلم برای کودکی ام تنگ است....
    ای کاش میشد برگشت...
    روزگار غریبیست!!!
    آدمها یک روز "دورت" میگردند
    روزی دیگر "دورت" میزنند...!!!
    یک روز ازت "دل" می بَرند
    روزی دیگر دل می بُرند...!!!
    یک روز تنهاییت را پر میکنند
    وقتی خوب وابسته ات کردند....
    به جای اینکه "درکت" کنند
    "ترکت"میکنند
    واقعا روزگار غریبیست...!!!
    من از وقت هایی که نیستی میترسم

    و از وقت هایی که هستی بیشتر میترسم!!

    نیستی میترسم رفته باشی نیایی..

    وقتی هستی می ترسم بروی..

    برای همیشه بروی..

    ...........................................................................................................................................
    خیلی دلتنگت شده ام ...
    اما نمی دانم خیلی را چگونه بنویسم ....
    که "خیـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــلی " خوانده شود .....!
    حس می کنم دنیا خالیست.
    مگر تو چند نفر بودی............!
    دلتنگــــ که می شوی
    هرکاری از دستِ بی چاره ات بر می آید
    مثلا

    گوشی را برمیداری ، یک پیامِ کوتاه ، یک تک زنگ
    یک
    – من هنوز هم اینجا دلم آنجاییست که تــــو هستی –

    دلتنگ که می شوی
    " فال می گیری "
    چشمانت را می بندی ، می گویی :
    – می شود بگویی او دلش تنگ هست یا نه ؟ –

    و حافظ هم که انگار دلش به حالِ بی قراریت سوخته است می گوید :
    – یوسفــــ ِ گمگشتهـ باز آید به کنعان غم مــخور –

    و همانجاست که می باری و در دل می گویی
    یوسفِ من اصلا گم نشده حافظ جان
    یوسفِ من جایی حوالیِ همین نزدیکی ها
    " مـــرا گم کرده "

    دلتنگ که می شوی ، می فهمی
    همه ی این روزها که با خودت گفتی
    – یادم تو را فراموش –

    بیشتر معنایش برایت این بوده

    – یادم خودم را فراموش
    یادم احساسم را فراموش
    یادم دلم را فراموش –

    بی آنکه بدانی این ها فراموش نمی شوند
    ساکت می شوند ؛ آرام می گیرند ؛ آتش می زنند …
    بـــرای تصـــاحبت نمـی جنگـــم احاطــه ات نمی کنـــم تــا مــال مــن شـــوی
    بـا رقیـــبان نمی جنگـــم بـــه قـــول دکتــــر انوشـــه کــه می گفـــت : عشـــق تملـــک نیـــست ، تعلــــق اســـت!!! ولـــی اگـــر بیایــی و بمانـــی بـــرای بــا تـــو مانـــدن ، بــا دنیــــا می جنـــگم...
    روزگار عجیبے شدھ استـ حتے وقتے مےخندیمـ منظورمانـ چیز دیگریستـ وقتے همہ چیز خوبـ استـ مےترسیمـ ما بہ لنگیدنـ یکـ جاے کار عادتـ کردھ ایمـ
    روزها رفتند و مـن دیگر،
    خود نمے دانم ڪدامینم ...
    آن منِ سرسختِ مـغرورم،
    یا مـنِ مغلوبِ دیرینـم !؟!
    حلقه ی دست مرا اسباب بازی کرد و رفت
    غصه ها را توی قلبم سر جهازی کرد و رفت
    من برایش مثل کودک ذوق می کردم ولی
    مدتی با خنده هايم خاله بازی کرد و رفت.........
    سرنوشت ما به زيبايی به هم برخورد كرد
    خط عشقش را چه بد با من موازی کرد و رفت
    کم شد از من بعد از او از ما ، منی باقی نماند
    انقلابی توی دنیای رياضی کرد و رفت
    گفته بودم که مگر از روی نعشم بگذری
    پوز خندی زد به رویم ، يکه تازی کرد و رفت
    قبل رفتن در نگاهم حس و حال شعر ريخت
    حالت مرگ مرا هم صحنه سازی کرد و رفت.........
    دلتنگی خیابان شلوغی‌ست
    که تو در میانه‌اش ایستاده باشی
    ببینی می‌آیند
    ببینی می‌روند
    و تو هم‌چنان ایستاده باشی ..

    بهانه برای رفتن زیاد است
    این ماندن است که بهانه نمی خواهد
    این ماندن است که دل می خواهد
    شهامت می خواهد، عشق می خواهد . . .
    حالا هی تو بگو باید بروی ،
    اصلا همه دنیا را جاده بکش
    بگو که عشق به درد شعر ها می خورد
    و من می ترسم از کسی که دیگر
    حتی شعر هم قلبش را نمی لرزاند . . .
    کسی که می داند به غیر از من ،
    کسی منتظرش نیست
    اما دلش ،
    هوای پریدن دارد . . .
    وقتی قرار است بروی،
    حتی به آیینه نگاه نکن
    شاید چشم های کسی که روبروی تو ایستاده
    منصرفت کند از رفتن
    شاید نم اشکی ببینی ،
    غباری ،
    خیالی دور در آستانه ویران شدن
    شاید
    در آینه لبخند بزنی
    و به تصویر دیرآشنای محصور در قاب بگویی............
    آخ اخ ....
    راه دلم



    از میان رؤیاهائی می گذرد


    که مرا به تو می رسانند


    با تو من


    آنگونه زندگی خواهم کرد


    که خیال می کنم

    ........................
    قبول زحمت این واژه ها با من! فقط احساس را در یاب
    فقط حس کن چه اندازه ، دلم تنگ است ، باور کن !








    .........................................................................باور کن ....!
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
بالا