رفته ای ! مثل عمر من شده ای ،
غـصـــه ای همچو برف مـــی آیی
چه قدر ناز میکشم ز تو من ،
تا که یک باره حرف مـی آیی
نه ! تو اینبار می زنی فریاد ،
تو مرا از خودت گرفته ای یـو
بی اثر گشته عمر_رفته به باد ،
بی سمر همچو برف مــی آیی
مــن ! دوباره کوزه بر دوشـــم ،
می روم سوی چشمه ی تقدیر
قسمت این شد که عاشقم بشوی ،
سـنـــگـی و سمت ظرف مـــی آیی
بی تو ، با اینکه سرد تر است ،
این زمستان_ســـردو طـوفانی
دیــر ، یا زود ، دارد امــا تـــو ،
ناگهان همچو برف ، می آیی
شاید آن روز من نباشمو و تو ،
در کــنــار مــزار من باشـی
بوسه و اشکو آهو دلتنگی ،
تو بگو کی به حرف می آیی ؟
امیر طاهری....