(رها)
پسندها
1,761

ارسال های پروفایل آخرین فعالیت ارسال ها درباره

  • دلت که میگیرد از مخاطب خاصت
    فراری می شوی از شبکه های اجتماعی...
    حق داری
    قبل تر ها که شبیخون این شبکه ها پایه های رابطه ها را نلرزانده بود
    نامه می نوشتیم به هم
    تلفن می زدیم
    بحث می کردیم
    قهر می کردیم
    یک رابطه دونفره بود و بس
    پای دوستان دیگری وسط نبود از اقصی نقاط دنیا
    تو بودی و دلبرت
    دلبرت بود و تو...
    ظهور عکس ها و استاتوس های زیر آن
    باز شدن پای آدم های ناشناس که بعدن لقب دوست اجتماعی به خود گرفتند
    کامنت های عجیب و غریب، با منظور و بی منظور
    جمع شدن تمام حواست به صفحه مانیتور
    پست کردن درد و دل های خصوصی
    به اشتراک گذاشتن عکس های خصوصی تر
    و ظهور عجیب استیکرهایی که شدند راوی حال درونمان....
    مدل شدیم
    عکاس
    نویسنده
    شاعر...
    و دیگر خودمان نبودیم
    رابطه هامان ولنگار
    دل هامان زنگ زده
    و پای هر عکس قلبی و بوسی کاشتیم بی آنکه یک لحظه فکر کنیم آیا حق این کار را
    داریم....؟
    و چه دل های عاشقی را لرزاندیم با این بی ملاحظگی ها...
    چه رابطه ها را خراب کردیم
    چه ها کردیم و چه ها که نکردیم....
    یادش بخیر
    آن روزها که از مدرنیته عقب مانده بودیم و مخاطب خاص نداشتیم،
    یک عشق خالص داشتیم
    | پری سا زابلی پور |
    دنیای آدم برفی‌ها دنیای ساده‌ایست!
    اگر برف بیاید هست
    اگر برف نیاید نیست..
    مثل دنیای مــن!
    اگر تو باشی هستم
    اگر نباشی نیستم..
    آدم باید گاهی - قبل از مردن، قبل از حساب و کتاب، قبل از سوالات پرتعداد و کم جواب روز پنجاه هزارم- به بهشت برود. کوله بار فکر و خیال و اندوه و کار و بایدها و نباید ها را بگذارد پشت در. لباس نو تن کند. آبی به دست و رو بزند، عطری به مچ دست ها و به اولین درختی که می بیند بگوید: سلام.
    مرتضی_برزگر
    ساعتهاي زيادي، پشت پنجره ميشينم و آدما رو تماشا مي كنم ...
    آدمايي كه تند تند راه مي رن حتما يه جايي، كسي رو دارن كه منتظرشونه،
    اونايي كه يه گوشه ايستادن، قطعا منتظر كسي هستن كه نفس نفس داره مياد
    اما آدمايي كه سرشون پايينه و آروم و تنها قدم مي زنن، حتما دارن به كسي كه نيست فكر مي كنن.
    بنظرم، لذتي كه در "انتظارِ محال" هست، در "وصال" نيست.
    واسه همين ميگم؛
    بعضي آدما رو بايد، يكبار ديد و يك عمر.. بهشون فكر كرد.
    پویا_جمشیدی
    @docharesher
    افسوس که
    من و " تو "
    دور از هم پیر میشویم !
    و
    طعم شیرین تاب دادن
    نوه هایمان را هیچوقت نمیچشیم ...

    چقدر حیف که
    حساب موهای سپیدت را
    نمیتوانم نگه دارم
    و
    چروک دور چشمهایت
    دور از چشم من
    عمیق میشوند

    چقدر دلم میخواست
    وقتی نمره ی عینکت را
    بالا میبردی و
    عصای تازه میخریدی
    کنارت باشم !

    آنوقت خودم
    دونمره از چشمانم و
    کمی از قوت پاهایم را
    دودستی تقدیمت میکردم ...

    چقدر تلخ که
    اجبار از خواستن
    قویتر است ...

    چه حیف
    اما من و " تو "
    دور از هم پیر میشویم ...

    |هستی دارایی|
    خسته ام خیلی خیلی خسته ام .........................................................................................................
    بعضی چیز ها
    مُقدر شده !
    مثلا
    سر
    بریدنیست ..
    اشـک
    ریختنیست ...
    بغض
    شکستنیست ..
    چشم
    دیدنیست ...
    دل ؟
    به گمانم
    دفعه ی آخر
    که از دستش دادم
    دادنـی بود ...
    مریم_قهرمانلو
    نگران من نباش
    دست‌هایم را
    به از دست دادن عادت داده‌ام...
    گروهی پرنده می‌آیند،
    گروهی پرنده می‌روند،
    وَ تنها
    پرنده‌ای از کوچ می‌ماند،
    که پرواز را نمی‌داند
    لیلاکردبچه
    سیزده بدرسال دگرهیچ کس نباشد دربدر
    ازعشق ومهروعاطفه قلبی نباشد بی اثر
    خاموش وسروناامیدهرگزنباشدیه نفر
    هرگزنیافتدیک درخت ازضربه سرد تبر
    ازجنگ وخونریزی زمین خالی بماند سربه سر
    هرگز نماند کودکی بی سایه سبز پدر
    تنها دلی که عاشق است باشد به هرجا معتبر
    ازجان پاک عاشقان باشد جدا شروخطر
    چشم انتظار هرانکه هست آید عزیزش از سفر
    بی غصه باشندمردمان سال دگرسیزده بدر
    سیزده بدرتون مبارک
    میدونی...
    گاهی فکر میکنم بیشتر از سنم عمر کردم!
    این حس رو گاهی هممون داریم.
    وقتی یه خاطره، آرووم از ذهنمون عبور میکنه.
    نقل یه سال دو سال نیست، من انگار هزار سالِ پیر شدم و صدها بار مُردم.
    این تاوان زیادیه برای یبار به دنیا اومدن!
    بغلم کن لطفا،
    مثل مادری که بچش تازه به دنیا اومده...
    "قد هزار سال گریه بدهکارم"
    حمید_جدیدی
    یک روز یک جایی‌ ناگهان این اتفاق برایِ ما می‌‌افتد
    کتاب مان را می‌‌بندیم عینکمان را از چشم بر میداریم
    شماره‌ای را که گرفته ایم قطع می‌کنیم و گوشی را روی میز می‌گذاریم
    ماشین را کنار جاده پارک می‌‌کنیم و دستمان را از رویِ فرمان بر میداریم
    اشک‌هایمان را پاک می‌کنیم و خودمان را در آینه نگاه می‌کنیم
    همانطور که در خیابان راه می‌رویم
    همانطور که خرید می‌کنیم
    همانطور که دوش میگیریم
    ناگهان می‌‌ایستیم
    می‌گذاریم دنیا برای چند لحظه بایستد
    و بعد همانطور که دوباره راه می‌رویم
    و خرید می‌کنیم
    و شماره می‌‌گیریم
    و رانندگی‌ می‌کنیم
    و کتاب می‌خوانیم
    از خودمان سوال می‌کنیم
    واقعا از زندگی‌ چه می‌خواهم؟
    به احتمالِ قوی از آن روز به بعد اجازه نمی‌‌دهیم هیچ کسی‌ هیچ حرفی‌ هیچ
    نگاهی‌، زندگی‌ را از ما پس بگیرد ..!
    ‌دلم برای هم آغوشیِ صمیمی‌ِ
    تنها یمان
    برای نوازش
    برای صدا کردن‌های تو
    برای حرف‌های خوب
    تنگ شده
    صدایم کن!
    دلم برای دوست داشتن‌های بی‌ انتها
    برای شب‌های تا صبح ... بدون خواب
    برای خودم
    برای خودت
    پنجره‌ها و مهتاب
    تنگ شده
    صدایم کن!
    نیکی_فیروزکوهی
    بهار از نامه‌های عاشقانه
    من و تو شکل می‌گیرد.
    «دوستت دارم»
    و پایان سطر
    نقطه‌ای نمی‌گذارم!

    #نزار_قبانی
    عادت کرده ایم
    من
    به چای تلخ اول صبح
    تو
    به بوسه ی تلخ آخر شب
    من
    به اینکه تو هربار حرف هایت را
    مثل یک مرد بزنی
    تو
    به اینکه من هربار مثل یک زن گریه کنم
    عادت کرده ایم
    آنقدر که یادمان رفته است
    شب
    مثل سیاهی موهایمان ناگهان می پرد
    و یک روز آنقدر صبح می شود
    که برای بیدار شدن
    دیر است
    در ميان روزها از "روز دوم" بدم می آيد .....
    روز دوم بی‌رحم‌ترين روز است و با هيچکس شوخی ندارد ...
    در روز دوم همه‌ چيز منطقی ست ...
    حقايق آشکار است و به هيچ وجه نميتوان سر ِخود را شيره ماليد..!! مثلا ، روز اول مهر ...
    هميشه روز خوبی بود ...
    آغاز مدرسه بود و خوشحال بوديم ...
    اما امان از روز دوم ...!! روز دوم تازه می‌فهميديم که تابستان تمام شده است
    ... يا مثلا روز دوم بازگشت از سفر ...
    روز اول خستگی در می‌کنيم ، حمام می‌کنيم
    اما روز دوم ، تازه می‌فهميم که سفر تمام شده است
    طبيعت و بگو بخند با دوستان و عشق و حال تمام شده است ...
    يا وقتی کسی از دنيا ميرود ...
    روز اول ، خدا بيامرز است و روز دوم ، عزيز از دست رفته !! و اما جدایی ...
    روزِ اول شوکه‌ايم و شايد حتی خود را آماده کنیم برای زندگی جديدی که در راه
    است ... اما دريغ از روز دوم ...!!
    تازه می‌فهميم کسی رفته...
    تازه می فهميم حال‌مان خوب نيست ...
    تازه می فهميم که تنهایی بد است ...
    بايد روز دوم را خوابيد ...
    بايد روز دوم را خورد ...
    بايد روز دوم را مُرد ...
    این روزها...
    بوی تازه ای میدهد هوای مردم شهر...
    همهمه های مردم...
    برای نو کردن همه چیز...!
    و من به خود میگویم...
    ای کاش کمی...
    فکر ها نو بشوند...!
    فکر ها خسته شدند ...
    از دست ما آدم ها...
    بس که بی مصرف ماندند...
    آن گوشه ی سر...!!!
    بین من و تو
    آن قدر فاصله افتاد
    که نامش را
    می توانی تا سفر ادامه بدهی
    سفر
    تنهایی را
    ازشهری به شهردیگری می برد
    و به هرکه سلام می کردم
    باخداحافظی فرقی نمی کرد
    غریبه چیست؟
    که به هرکسی که نزدیک می شوم
    فرار می کند
    آهای فراری ها
    خون من
    پرشده از کمبود زندگی
    بازکنید
    رگ های بسته ی آشنایی را
    من انکار زنی عاشقم
    که به هردری ازخاطراتش می زد
    درهای بعدی بسته میشد
    می خواهم باهمین قلب ناقص
    دوست بدارم
    زندگی کنم
    و این بار مراقبم
    ازهراتفاق عاشقانه ای که بیفتد
    عکس بردارم
    اصلا من به کنار
    بیا و حال شعرهایی را بپرس که
    دوم شخص شان را
    به خودت نمی گیری.. و
    اول شخص شان را
    رهــــا کرده ای به امـان دلتنگی..:)
    مرد‌هایِ زیادی
    با خیالِ من خوابیده اند
    با چشم بسته
    مرا سر تا به ناخن
    عریان دیده اند
    گیسوانِ سیاهم را ناز کرده اند
    نازم کشیده اند
    خواب دیده اند
    خواب دیده اند
    شب‌های زیادی به دنیا پشت کرده ام
    سیگار کشیده ام
    کنارِ بغض‌هایم درد کشیده ام
    برایِ آغوشی که نیست آه کشیده ام
    یکی‌ از این شب‌ها تو می‌آیی
    خواب دیده ام
    خواب دیده ام
    نیکی‌_فیروزکوهی
    آدم ها می میرند، سکته می کنند یا زیرِ ماشین می روند ،
    گاهی حتی کسی عمداً از بالای صخره ای پرتشان می کند پایین .
    این ها البته مهم است ، ولی مهم تر، همان
    نبودنِ آن هاست، این که آدم بیدار شود و ببیند که نیستش، کنار تو خالی است.
    بعد دیگر جایشان خالی می ماند، روی بالش، حتی روی صندلی که آدم بعد از مردنشان خریده است. آن وقت است که آدم حسابی گریه اش می گیرد، بیشتر برای خودش، که چرا
    باید این چیزها را تحمل کند.
    هوشنگ_گلشیری
    تمام شدن هایی هست که تمام نمیشود
    تمامت می کند!
    مثل رفتن های اختیاری
    ماندن های اجباری
    مثل هجوم خاطرات به آنی
    مثل طعم تلخ دیدن یک یادگاری
    و زل زدن به یک صندلی خالی
    و حرف زدن با کسی که دوستش داری،در حالی که تنهایی
    با حالی شبیه دیوانگی، بیماری...
    تمام شدن هایی شبیه ترک کردن یک مرد سیگاری
    می کشی و میگویی این نخ آخر بود
    و باز نمی توانی دست از این لعنتی برداری..........!
    رفتــن هــم حــرف عجيبــي ‌اســت
    شبيــه اشتبــاه آمــدن
    گفــت بــر مــي گــردم
    و رفــت
    و همــه‌ پــل ‌هــاي پشــت ســرش را ويــران کــرد
    همــه مــي ‌دانستنــد ديگــر بــاز نمــي ‌گــردد
    امــا بــازگشــت
    بــي هيــچ پلــي در راه
    او مســير مخفــي يــادها را مــي ‌دانســت

    سيد_علي_صالحي
    او را نخواهیم دید
    اما هر آنکه او را در جام جهان نما ببیند
    شیشه ها را خواهد خورد
    یا مثل مرتاض های هندی بر آتش راه خواهد خورد
    و از جیب های خویش خرگوش سفید در خواهد آورد
    و زغال را طلا می کند
    تاکید می کنند که او از دوستان خداست و فروغ چهره اش چشمها را حیران می کند
    و او گندم را را به خانه ما می آورد و روغن و آرد، کورها بینا می کند
    مرده ها را زنده و او_ در سالهای حکومتش
    ما را به بهشتی می برد که در آن جا روند رودها
    او را نخواهیم دید
    و دستش را لمس نخواهیم کرد
    اما آنانکه به او متبرک شدند روزی گفتند:صدایش سنگ ها را میجنباند
    و او... و او....
    همان تنهای بزرگ چیره دست است.
    نزار_قبانی
    بوی سیگار شدیدی آمد
    با خودم میگویم
    نکند باز پدر غمگین است
    نکند باز دلش ...
    پله ها را دو به یک طی کردم !
    تا رسیدم بر بام !
    پدرم را دیدم
    زیر آوار غرورش مدفون
    زیر لب زمزمه داشت
    که خدا عدل کجاست؟
    که چرا مزه فقر
    وسط سفره ماست
    و چراها و چرا های دگر ...
    دل من هم لرزید
    مثل زانوی پدر
    دیدن این صحنه
    آنچنان دشوار بود
    که مرا شاعر کرد ...
    .
    نمی خواستم ناراحتت کنم ، اما
    انگار کردم !
    با دوست داشتن ِ زیادم
    با هِی ببینمت هایم
    با همیشه ببخشها و
    همیشه ، دلَم برایِ تو تنگ شُده هایم ..
    نمی خواستم ناراحتت کنم ، اما
    انگار کردم !
    وقتی که با شانه هایِ بالا گرفته از تو میگفتم
    وقتی که نام تو را بلند میخواندم
    وقتی که در همیشه ،
    هر جا
    تو را به نام کوچَکت صدا میکردم

    نمی خواستم ناراحتت کنم
    اما انگار کردم !
    وقتی که آن همه تو را
    خواب دیدم ... نمیخواستم
    اما ...
    .
    .
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
بالا