(رها)
پسندها
1,761

ارسال های پروفایل آخرین فعالیت ارسال ها درباره

  • شده در کلبه تنهایی خود رخنه کنی؟
    شده با خاطره اش روز و شبت شکوه کنی؟

    شده آیا که جواب تلفن را ندهد؟
    نگران باشی و تا مرز جنون سکته کنی؟

    شده با جان و دلت میز بچینی هر روز
    در خیالات خودت، ناز کنی عشوه کنی؟

    شده دلتنگ شوی مست شوی در کافه؟
    قصه عشق بخوانی همه را تشنه کنی؟

    شده دیوانه شوی نصفه شبی تا اینکه
    به خیابان بزنی خاطره ها زنده کنی؟

    شده عاشق بشوی شعر شوی در چشمش
    بی خیال تو شود باز به او تکیه کنی....
    قلبت را آرام کن،، یک وقت هایی بنشین و خلوت کن..

    با تمام سکوت هایت،، نگاه کن به اطرافت،، به خوشبختی هایت..

    به کسانی که میدانی دوستت دارند و به وجود آدم هایی که برایت اهمیت دارند..

    و به خدایی که تنهایت نخواهد گذاشت..

    گاهی یک جای دنج انتخاب کن،، گاهی یک جای شلوغ..

    آرامش را در هر دو پیدا کن،، هم در کنار شلوغی آدم ها،، هم در کنار پنجره ای چوبی و تنها..

    دل مشغولی را گاهی ساده تر حس کن..

    باران را بی چتر بشناس..

    خوشحالی را فریاد بزن..

    و بدان تو بهترینی...

    :gol::gol:
    رنگ اشکم بی تو دارد ارغوانی می شود
    سرفه هایم تازگیها آنچنانی می شود
    انتظارت کار دارد دست چشمم می دهد
    رفته رفته عینکم ته استکانی می شود
    هرچه غم بود از دلم با اشک بیرون شد ولی
    خاطراتت پشت پلکم بایگانی می شود
    کوه طاقت هم که باشی عشق آبت می کند
    شانه های مرد عاشق استخوانی می شود
    گاه مثل بیژن و یوسف به چاهت می کشد
    گاه جسمت مثل عیسا آسمانی می شود
    شب به شب جنگست بین عقل من با عشق تو
    نقش من هم این وسط پادرمیانی می شود
    چشم و ابروی خشن از بس که می آید به تو
    گاهی آدم عاشق نامهربانی می شود
    صفحه ای از دفترم را باد با خودبرد و رفت
    داستان عشق ما فردا جهانی می شود
    بی تو اطرافم پر از ارواح سرگردان شده
    برنگردی شاعرت قطعن روانی می شود
    کار وبار آدم عاشق ندارد اعتبار
    مردنش هم مثل اشکش ناگهانی می شود
    شایدآن روزکه سهراب نوشت : تا شقایق هست زندگی بایدکرد



    خبری ازدل پر دردگل یاس نداشت،



    باید این گونه نوشت



    هرگلی هم باشی



    چه شقایق چه گل پیچک و یاس زندگی اجبار است.
    همین مانده بود

    جای چمدان را با پنجره عوض کنیم

    سعی کنیم گذشته ما را از یاد ببرد

    با آب میوه­‌های مصنوعی

    و کلاهی که آفتاب را دست کم می­‌گرفت

    حالا هر بار پنجره را باز می­‌کنی

    یک مشت لباس از تنهایی­‌ات بیرون می­‌زند

    کفش­‌های زنی را مردانه می­‌پوشی

    و دیگر فرقی نمی­‌کند بهانه­‌هایت را به کدام دستم بدهی

    این چمدان سال­‌هاست رو به دیوار باز می­‌شود!..
    دل که تنگ است.....
    کجا باید رفت......

    با که باید آمیخت.....
    با که باید پیوست......

    پیر فرزانه بگفت......
    دل که تنگ است.....

    برو خانه دوست.....
    شانه اش جایگه گریه توست.....

    بوسه اش مرحم زخم دل توست......
    عشق او چاره دلتنگی توست.....
    لذّت دنیا،
    داشتنِ کسى ست
    که دوست داشتن را بلد است؛
    به همین سادگى ..! ""
    این روزها
    گفتن دوستت دارم! آنقدر ساده است که میشود آنرا از هر رهگذری شنید!
    اما فهمش
    یکی از سخت ترین کارهای دنیاست.
    هر چه انسان تر باشيم زخمها عميق تر خواهند بود . هر چه بيشتر دوست بداريم بيشتر غصه خواهيم داشت . بيشتر فراق خواهيم کشيد و تنهایی هايمان بيشتر خواهد شد . شادی ها لحظه ای و گذرا هستند
    شايد خاطرات بعضی از آنها تا ابد در ياد بماند اما رنجها داستانش فرق مي کند تا عمق وجود آدم رخنه مي کند و ما هر روز با آنها زندگی ميکنيم .. انگار که اين خاصيت انسان بودن است ... !

    |اوریانا فالاچی|
    سلام مجدد...
    دوست گلمم واقعا شرمنده یهویی رفتم آخه نتم قطع شد و دیگه نتونستم کانکت شم معذرت میخوام:(
    چرا دوستم:( امیدوارم یه اتفاق خوب باعث شه حالت خوب شه...
    ممنون راستش حس تو رو منم دارم...ممنون که یادم کردی:gol:
    شبت آرووووم دوست خوبم.
    سلام عذرخواهی میکنم بابت غیبت چند روزه ام لینک باشگاه باز نمیکرد الانم یکی از دوستان لینک رو برام ایمیل کرد:gol:
    سلام ممنون بد نیستم...
    دوستم چطوره؟؟
    چه عجب یه دوست پیدا شد خوشحالم که هستی دوستم:gol:
    دلم باران میخواهد فقط باران بایک بغض به اندازه تمام دلتنگی هایم وبعد هم توبنشینی کنارمن وهردو باهم قطره های باران رابشماریم
    یک
    دو...
    سه...
    وبعد اصلا یادمان برود که همه اینها فقط یک خیال ست...
    تو...
    باران...
    من...
    همه اینها خیال است؟؟؟؟؟
    همین که چمدانت را بر می داری،
    همه می پرسند می خواهی کجا بروی ؟!
    اما وقتی یک عمر تنهایی،
    هیچ کس از تو نمی پرسد کجایی !
    انگار همین چمدان لعنتی،
    تمام ترس مردم از سفر است...!!
    هیچ کس از تنهایی تو نمی ترسد ...
    میان این همه حرف

    نه برایت از مشغله هایم مینویسم.......

    و نه از خستگیهایم.....

    و نه حتی از نگرانیهای گاه و بیگاهم....

    تنها برایت حرف همه روزه ی دلم را مینویسم....

    دلی که این روزها دلتنگ توست.......

    میان مشغله هایم گم شده ام....

    اما دلم همیشه هوای با تو بودن دارد.............
    من باختــم به خـود بـاختــم
    به تصویــر غلـط فرشتـه های آدمـ نمــا بـاختــم
    . . .
    حـال کـه حماقتــ هایــم را می شمــارمـ
    آرامــ . . . آرامــ . . .
    ایـن جمـله در ذهنــم طنیــن انـداز می شـود
    سنـگـ بــاش
    تــا سنـگســاز نشــوی …
    دل نشکن
    ﭼﻪ ﮐﺴﯽ ﻣﯿﮕﻮﯾﺪ ﺍﯾﻨﺠﺎ ﻣﺠﺎﺯﯾﺴﺖ؟!
    "ما ﻫﻤﻪ ﭼﯿﺰ ﺭﺍ ﺣـــــــﺲ ﻣﯿﮑﻨﯿﻢ "
    مهربانی ﮐﺴﯽ ﺭﺍ ﺍﺯ "ﻋﮑﺲ ﭘﺮﻭﻓﺎﯾﻠﺶ "...
    ﺍﺣﺴﺎﺱ ﻏﻤﺶ ﺭﺍ ﺍﺯ "ﭘﺴﺖ ﻫﺎﯾﺶ "...
    شادی و ﺧﻨﺪﻩ اش ﺭﺍ ﺍﺯ ﺭﻭﯼ " ﺟﻮﮎ ﻫﺎﯾﺶ "...
    ﺗﻮﺟﻪ ﺍﺵ ﺭﺍ ﺑﺎ " ﻻﯾﮏ ﮐﺮﺩﻥ ﻫﺎﯾﺶ
    حضورش ﺭﺍ ﺍﺯ ﺭﻭﯼ "علامت آنلاینش "...
    ﻟﺠﺒﺎﺯی و دلخوری اش ﺍﺯ ﺭﻭﯼ " ﺑﻼﮎ ﻫﺎیش"...
    نگویید ﻣﺠﺎﺯﯼ...!!
    ﻣﺎ ﺩﺍﺭﯾﻢ ﺍﯾﻨﺠﺎ ﻫﻤﻪ ﭼﯿﺰ ﺭﺍ ﺣﺲ ﻣﯿﮑﻨﯿﻢ...
    یقین داریم...
    ما اینجا را باور داریم...
    ﻣﺎ ﺍﯾﻨﺠﺎ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻣﯿﮑﻨﯿﻢ...
    ﺷﺐ ﻫﺎﯾﻤﺎﻥ...
    ﺭﻭﺯﻫﺎﯾﻤﺎﻥ .....
    ﺩﺭﺩﻫﺎﯾﻤﺎﻥ ...
    دلتنگی های گاه وبیگاهمان...
    ﻫﻤﻪ ﺍﯾﻨﺠﺎﺳــــــــﺖ!!
    ﻧﮕﻮﯾﯿﺪ ﻣﺠﺎﺯﯼ!!
    ما در اینجا به دوست هایمان عادت کرده ایم... همانند ماهی به آب!!
    اینجا زندگی جاریست...!!
    هیچ گاه نفهمیده ام دوست داشتن چرا این همه غم انگیز است ؟؟ هیچ گاه نمیفمم چرا می گویند آدمها با قلبهایشان عاشق می شوند ؛ وقتی که من همیشه عشق را، درگلویم احساس میکنم ؟!!
    دلتنگــــ که می شوی
    هرکاری از دستِ بی چاره ات بر می آید
    مثلا

    گوشی را برمیداری ، یک پیامِ کوتاه ، یک تک زنگ
    یک
    – من هنوز هم اینجا دلم آنجاییست که تــــو هستی –

    دلتنگ که می شوی
    " فال می گیری "
    چشمانت را می بندی ، می گویی :
    – می شود بگویی او دلش تنگ هست یا نه ؟ –

    و حافظ هم که انگار دلش به حالِ بی قراریت سوخته است می گوید :
    – یوسفــــ ِ گمگشتهـ باز آید به کنعان غم مــخور –

    و همانجاست که می باری و در دل می گویی
    یوسفِ من اصلا گم نشده حافظ جان
    یوسفِ من جایی حوالیِ همین نزدیکی ها
    " مـــرا گم کرده "

    دلتنگ که می شوی ، می فهمی
    همه ی این روزها که با خودت گفتی
    – یادم تو را فراموش –

    بیشتر معنایش برایت این بوده

    – یادم خودم را فراموش
    یادم احساسم را فراموش
    یادم دلم را فراموش –

    بی آنکه بدانی این ها فراموش نمی شوند
    ساکت می شوند ؛ آرام می گیرند ؛ آتش می زنند …
    گفتن "دوستت دارم" ها

    هیچ فایده ای ندارد!

    باید آنها را

    روی سنگفرش خیابان نوشت...

    شاید رهگذری خواند

    دلش تپید...

    ماند و نرفت.

    وگرنه،

    گفتن های من،

    همه را مسافر کرد…!
    ﺣﻖ ﺑﺪﻫﻴﻢ !

    ﻫﯿﭻ ﺁﺩﻣﯽ ﯾﮏ شبه ﺗﻐﯿﯿﺮ ﻧﻤﯽﮐﻨﺪ،
    ﻫﯿﭻ ﺁﺩﻣﯽ ﯾﮏ شبه ﺗﺼﻤﯿﻤﺎﺕ ﺑﺰﺭﮒﻧﻤﯽﮔﯿﺮﺩ ...
    ﺁﺩﻣﯽ ﮐﻪ ﯾﮏ ﺭﻭﺯ ﺑﯽﺧﺒﺮ ﻧﺎﮔﻬﺎﻥ ﭼﻤﺪﺍﻥ خود را بر ﻣﯽﺩﺍﺭﺩ ﻭ ﻣﯽﺭﻭﺩ،
    ﺷﮏ ﻧﮑﻨﯿﺪ ﺧﯿﻠﯽ ﻗﺒﻞ ﺗﺮ ﺍﺯ ﺁﻥ ﺭﻓﺘﻪﺍﺳﺖ ...
    ﺁﺩﻣﯽ ﮐﻪ ﯾﮏﺭﻭﺯ ﻓﺮﯾﺎﺩ ﻣﯽﺯﻧﺪ ﮐﻪ ﺧﺴﺘﻪﺍﻡ ، ﺷﮏ ﻧﮑﻨﯿﺪ ﮐﻪ ﻣﺪﺕﻫﺎ ﻗﺒﻞ
    ﺍﺯ ﺁﻥ ﻣﻨﺘﻈﺮ ﺷﻨﯿﺪﻥ ﯾﮏ ﺧﺴﺘﻪ ﻧﺒﺎﺷﯿﺪ ﺳﺎﺩﻩ ﺑﻮﺩﻩﺍﺳﺖ ...
    اوج خوشبختےست..! وقتے کسے باشد کہ تو را آنگونہ دوست داشتہ باشد کہ دلت مےخواهد …
    تو بـر می گــَــردی...!

    همـــه چیـــز از نبـودن ِ تو حـکایت می کنـــد،
    بـه جُـــز دِلَــــــــــم،
    کـه همچــون دانـه ای در تاریکــی ِ خــــاک،

    در انتــــظار ِ بهــــــــــــار می تَپَــد!



    "آنتـوان دو سِنـت اگـــــزوپــری"
    دوست داشتن حس متفاوتی است
    مثـل آب تنی کردن در برکه ی زمستان است

    هـشیـار که می شوی تمام وجودت
    یخ می زند
    آنوقت تو می مانی
    و
    نیم سوی آفتابی که نه خشکت
    می کند
    و نه
    می تـوانی از آن بگذری...

    دستم به هیچ کجای این دنیا بند نیست
    معلق
    در نامتناهی سپید
    پُر از انبوه قصه های سیاه
    و خاطراتِ دیدارهای یخ زده
    دلم به هیچ کجای این دنیا بند نیست
    بهترین گفتگوهایم با مورچه های خانه ام است
    و تنها لذتم به دام انداختن کلمات وحشی
    چرا
    چرا این زمین ، با جاذبه اش مرا
    به هیچ کجایش بند نمی کند
    ودست در دست خویش
    به روزهایش دعوت نمی کند

    معلق
    گُم
    بی انتها
    ادامه می دهم به این پایانِ بی پایان ...
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
بالا