lilium.y
پسندها
3,639

ارسال های پروفایل آخرین فعالیت ارسال ها درباره

  • زمانی شعر می گفتم برای غربت باران … ولی حالا خودم تنهاترم ، تنهاتر از باران …
    کوچــــک که بودم کشتــے هایم غرق مــےشد.. سریـع دفتر مشــقـم را مـےکندم و دوبـــاره یکی عیــن آن را مـــےســــاختم؛ حالــــــا... روزهـــاست که کشتی ‌هایم غرق شده و تنهـا در حســــرت آنـــــم که چرا دیگر دفتر مشقــے ندارم؟؟
    آهان....:w16:
    خواهش میکنم عزیزم مگه میشه یه دوست خوب مثه تو رو داشت و فراموشش کرد...:gol:
    منم خوشحال شدم هرچند کوتاه اما اومدی عزیزم....:love:
    حتما اگه تونستی و دسترسی داشتی اینکارو بکن :w30:
    سلام به روی ماهت :redface:
    خواهش میکنم:gol:مگه میشه به یادت نباشم.
    یعنی انقدر سرت شلوغه :huh:
    بچه که بودیم وقتی مریض میشدیم
    وقتی دکتر می پرسید بگو کجات درد داری؟ زل میزدیم به مامانمون!!!!
    یادتونه منتطر میشدیم تا اون بگه مریضیمون چیه و جواب دادن رو به اون می سپردیم!
    چون که میدونستیم که مادرمون همون احساسی رو داره که ما داریم!حتی از خودمون بیشتر دردمون رو احساس میکنه!
    حالا میخوام بگم اون روزا رو یادتون میاد؟!
    خب! حالا شما جوون شدین و اون پیر شده، حواستون بهش باشه....
    حالا وقتشه شمام مثل بچگیهاتون اگه اون مریض شد حسش کنید! حالا اون به شما نیاز داره ،حتی اگه حرفی نزنه...
    جوانی مان
    اقيانوسی بود
    که در ته استکانی غرق شد

    شادی
    ميوه دزدانه يی
    که نچيده فرو ريخت

    مگريزيد صفحات سفيد
    از من مگريزيد!
    و به شکل نمکزاری در نياييد

    روياهای مان
    عظيم تر از ما بودند
    و ما قطرات برفی
    که در شن رويا فرو غلتيديم.
    .
    .
    .
    ‏شمس_لنگرودی‬
    سلام
    ممنون از تبریک...برا شما هم مبارک باشه خانوم مهندس.:gol:

    تهدیدهای زنانه را جدی نگیر....
    درست مثل قول های ......
    زنی که تهدید به رفتن می کند نمیرود...!
    مردی که قول به ماندن می دهد نمی ماند....
    زنها وقتی تصمیم می گیرند...
    قیل و قال نمی کنند ...مهربانتر می شوند ...و ناگهان محو.....!!
    و تو می مانی و جای همیشه خالی او.....
    شبت آرووووووووم عزیزم.:gol:
    نه اما اگه رفتی و خیلی دیر اومدی و نبودم بدون دیگه اینجا موندم حالم رو بدتر میکرده و نیومدم اینو گفتم چون از یهویی رفتن و بدون خداحافظی رفتن متنفرم.
    موفق باشی دوست خوبم:gol:
    فدای مهربونیت بهارجونم:love:
    خب این مهروبونیاست که باعث میشه بعدا که میام و جای خالی دوستان رو میبینم با به یاد آوردن هم چین موقع هایی دلم میگیره ....
    امیدوارم هر کاری که هست زودی تموم شه.
    امیدوارم که اینطورباشه و حداقل تو زودی برگردی.....:(
    همه دوستام یا دیگه نیستن یا دارن میرن خیلی خلوت شده :(قبلا باشگاه مونس تنهاییام بود و میومدم و چراغ دوستام روشن بود اما حالا:cry:
    الان میام بیشتر احساس تنهایی میکنم.:w04:واقعا الان حال اینو دارم
    ان شاالله که زودی برگردی.....
    فک کنم منم دیگه باید به فکر این باشم که دیگه نیام......
    زنگ کاردستی
    یا پارو می‌ساختم یا نردبان
    آقای شرقی می‌گفت:
    نردبان و پارو
    نشانه ترقی و ثروت است.
    یادش به‌خیر ...
    حال در پشت‌بام خانه‌ای
    برف پارو می کنم
    و نردبان، وسیله‌ای‌ست
    که مرا به پایین می‌برد
    اکبر_اکسیر
    سلام عزیزدلممم خوبی؟؟چرا حیف من اینجام :redface:این شمایی که از موقعی که اومدم نیستی گلممم
    خواهش میکنم :)
    خیییلی خوشحالم که هستی واقعا چراغ روشن بعضی از دوستان باعث دلگرمیه:redface:
    کسی چ میداند
    كه هر شب
    چند نفر
    در بسترهاي جدا
    يكديگر را در آغوش گرفته...
    و به خواب رفته اند...
    ازدمير_اصاف
    امشب شب رویای تو بود و تو نبودی در دل همه آوای تو بود و تو نبودی دل زیر لب آهسته تمنای تو می کرد در حسرت دیدار تو بود و تو نبودی :(


    دوست عجب امنیت خوبی ست می توانی با او خود خودت باشی می توانی درد هایت را- هر چقدر ناچیز هر چقدر گران - بی خجالت با او در میان بگذاری از عاشقی هایت بگویی از حماقت هایت دوست انتخاب آزاد توست، اختیار توست نامش را در شناسنامه ات نمی نویسند نامت را در شناسنامه اش نمی نویسند دوست عرف نیست ، عادت نیست ، معذوریت نیست دوست از هر نسبتی مبراست دوست سایگاه آرامی ست تا خستگی ات را با او به فراموشی بسپاری!:redface:
    عقل و دل روزی ز هم دلخور شدند

    هردو از احساس نفرت پر شدند....

    دل به چشمان کسی,وابسته بود

    عقل از این بچه بازی خسته بود....

    حرف حق با عقل بود اما چه سود

    پیش دل حقانیت مطرح نبود....

    دل به فکر چشم مشکی فام بود

    عقل آگاه از خیال خام بود....

    عقل با او منطقی رفتار کرد

    هرچه دل اصرار,عقل انکار کرد....

    کشمکش ها بینشان شد بیشتر

    اختلافی بیشتر از پیشتر....

    عاقبت عقل از سر عاشق پرید

    بعد از آن چشمان مشکی را ندید....

    تا به خود امد بیابانگرد بود

    خنده بر لب از غم این درد بود.....
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
بالا