نقدر خاطره دارم
که گاهی فکر میکنم چقدر پیرم!
وقتی چشمهایم را میبندم و انگشتان پایم
به منقل زیر کرسی مادربزرگ میچسبد
وقتی از رادیو، هر قصهای میشنوم،
ظهر جمعه میشود
و چای، از مزارع سیلان تا قهوهخانههای لاهیجان
تنها در استکانهای کمرباریک
طعم چای میدهد
چشمهایم را میبندم و
صدبار جریمه میشوم
خط میخورم
و درخت انار باغچه دلش خون میشود
همینکه میفهمد
مدیر مدرسه از شاخههایش
چوب فلک ساخته است
چشمهایم را میبندم و
چقــــــــــدر خاطره دارم!
شنیدهام آدمها پیش از آنکه بمیرند
تمام خاطرههاشان را دوره میکنند
و مرگ چقدر باید منتظر بماند
تا کار من تمام شود.
#لیلاکردبچه
صدایم را از پرندههای مرده پس بگیر
که گاهی فکر میکنم چقدر پیرم!
وقتی چشمهایم را میبندم و انگشتان پایم
به منقل زیر کرسی مادربزرگ میچسبد
وقتی از رادیو، هر قصهای میشنوم،
ظهر جمعه میشود
و چای، از مزارع سیلان تا قهوهخانههای لاهیجان
تنها در استکانهای کمرباریک
طعم چای میدهد
چشمهایم را میبندم و
صدبار جریمه میشوم
خط میخورم
و درخت انار باغچه دلش خون میشود
همینکه میفهمد
مدیر مدرسه از شاخههایش
چوب فلک ساخته است
چشمهایم را میبندم و
چقــــــــــدر خاطره دارم!
شنیدهام آدمها پیش از آنکه بمیرند
تمام خاطرههاشان را دوره میکنند
و مرگ چقدر باید منتظر بماند
تا کار من تمام شود.
#لیلاکردبچه
صدایم را از پرندههای مرده پس بگیر