(رها)
پسندها
1,762

ارسال های پروفایل آخرین فعالیت ارسال ها درباره

  • نکند عمر دنیایم
    تمام شود و
    تو را دیگر
    نبینم

    نکند دلم تنگت شود و
    دست خود را از تو
    کوتاه
    ببینم

    هان جانا ... نکند بمیرم و
    دیگر تو را اصلا
    نبینم

    نکند یک عمر مرگ را
    بی تو من تنها ببینم

    اصلا بیا عهد کنیم
    تا پای جان
    دست هم را رها نکنیم

    بیا تا جان داریم
    با هم بمانیم و
    اصلا بیا یک نفس
    با هم
    بمیریم ..

    { سمیرا آقاخانی }
    من و خانه ای پر از نبودنت
    من و دلی پر از هوای تو
    من و تصویری از نگاه تو
    چقدر لبریزم از یادت!
    سکوتی سنگین میان من و عاشقانه هایی که در دل مرور میشوند!
    من دست به دامن کابل های فیبرنوری و تجهیزات مخابراتی..
    شاید بتوانم
    سکوتم،
    شعرم،
    شورم
    را به گوش تو‌ برسانم..!
    " مسعود "
    ما عشق را درنمی‌یابیم
    همچون گل
    که عطرِ خویش را ...


    { سیدعلی صالحی }
    آرزوی خیلی ها بودم
    از آن دست نیافتنی هایشان….
    هی لعنتی ...
    ساده اسیرت شدم که قدر ندانستی…!!!
    امــروز روز خــوبــی بــود!

    هیــچ صفــری اضــافــه نشــد

    بــه هــزار غمــی کــه داشتـم…
    یه سوال پرسیدم جوابمو ندادید گفتم اگه بی ادبی نباشه اسمتونو بدونم ولی چون جواب ندادید دیگه بیخیال نمخوام بدونم بزار همون ناشناس بمونی بازم ممنون از راهنماییتون
    سلام 880191053 ممنون از راهنمایتون ولی میخوام صنعتی اصفهان و تبریز رو قبل از مشهد بزنم نظرتون چیه؟
    گاهی گردش پرگار تقدیر در دست تو نیست...
    باید بنیشینی و نظاره کنی ...
    اما "مرکــــــــــــــــز" را که درست انتخاب کرده باشی، "دلت قرص باشد"...
    دیگر هر چه می خواهد بچرخد ...
    باشد؛ پرنده باش ولی در قفس نمان
    تا دور دور ها برو؛ در تیررس؛ نمان

    دیگر بریده اند نفس های آخرم
    اما تو بعد از این همه بی هم نفس؛ نمان

    از من گذشته است که دل خوش کنم به عشق
    بی من به دلخوشی دل خود برس! نمان

    دستت اگر به میوه ی ممنوعه می رسد
    دستی ببر بچین و دگر در هوس؛ نمان

    خشکیده برگ های درختان سبز باغ
    در فکر سر رسیدن فصل هرس؛ نمان

    بر هم زدند نظم قرار دل مرا
    چشم انتظار آمدن هیچ کس؛ نمان !
    .{ محمد شکری فرد }
    -----------------------------------------------------------------------------------------------------فال می خواهم بگیرم
    میشود نیت کنی ؟
    میشود با این غزل
    احساس سنخیت کنی ؟
    کاش شاعر می شدم
    مضمون شعرم می شدی
    قوه ی شعر مرا
    درگیر فعلیت کنی
    منطق لب های تو
    شد علت اشعار من
    می شود با بوسه ای
    اثبات علیت کنی .

    طبع من گرم است،
    عشق من ندارد حد و مرز
    تو زرنگی،
    میشود آن را مدیریت کنی؟
    شعر من بی تو
    اهمیت ندارد نازنین
    یک نظر کن
    تا غزل را پر اهمیت کنی
    عذر می خواهم
    حواسم چند بیتی پرت شد
    فال می گیرم دوباره,
    میشود نیت کنی ؟
    .
    .
    { محمدحسین حدائق }
    سلام
    خیلی ممنون
    واقعا ببخشید دیر جواب میدم
    سال نو شما هم مبارک و انشاالله سال خوبی داشته باشید
    ماه از پنجره کوچید
    بهار از درخت
    گوزن از قصه
    و شعری که می گفتم
    دیگر ادامه نیافت
    همه چیز تمام شد
    سوار قطار شدی و رفتی
    حالا باید
    در شهری دور باشی
    در قلب من چکار می کنی !؟


    { رسول یونان }
    خانه های نیم ساز
    شهر را
    خسته می کنند ..
    عشق های ناتمام
    روح را ...

    { سیدعلی میرافضلی }
    بنفشه‌ها ... چه عریان
    بهار ... چه نزدیک
    شهر ... چه بی‌تاب
    پنجره ... چه صادق
    من ... چه در انتظار
    تو ... چه آسوده ... چه بی‌ واژه ...
    چه بی‌ حیرت خفته ای ...


    { نیکی‌ فیروزکوهی }
    من هم اکنون احساس می کنم
    بر تل خاکستری
    از همه یِ آتش ها و امیدها و خواستن هایم
    تنها مانده ام
    و گرداگرد زمین خلوت را می نگرم
    و اعماق آسمان ساکت را می نگرم
    و خود را می نگرم
    و در این نگریستن های همه دردناک و همه تلخ
    این سئوال همواره در پیش نظرم پدیدار است
    و هر لحظه صریح تر و کوبنده تر
    که تو اینجا چه می کنی ؟
    امروز به خودم گفتم :
    من احساس می کنم
    که نشسته ام زمان را می نگرم که می گذرد
    همین و همین ...


    { دکتر علی شریعتی }
    یک شلوار سفید دوست داشتنی داشتم
    که یک روز ابری پوشیدمش
    و موقع بازگشت به خانه باران گرفت ...
    گلی شد
    و من بی خیال پی اش را نگرفتم
    به هوای اینکه هر وقت بشویم پاک می شود ولی نشد ...
    بعدها هر چه شستمش پاک نشد ؛
    حتی یکبار به خشکشویی دادم که بشویند ولی فایده نداشت !!!
    آقایی که توی خشکشویی کار میکرد گفت :
    این لباس چِرک مرده شده !
    گفت : بعضی لکه ها دیر که شود ، می میرند ؛
    باید تا زنده اند پاک شوند!
    چرک مُرده شد ...
    و حسرت دوباره پوشیدنش را به دلم گذاشت !
    بعید نیست اگر بگویم دل آدم هم کم ندارد از لباس سفید !
    حواست که نباشد لکه می شود ؛ لکه اش می کنند !!!
    وقتی لکه شد اگر پی اش را نگیری ، می شود چرک ...
    به قول صاحب خشکشویی :
    لکه را تا تازه است ، تا زنده است ، باید شست و پاک کرد ...!


    { احمد شاملو }
    همه چیز تمام شده بود
    سه ساعت مانده بود تا پرواز
    تمام تنم حرف بود
    مادرم روبه‌روى آینه ایستاد
    موهایش را قیچى کرد
    بند کفشم را بستم
    گفتم خبر مى‌دهم روزگارم را
    گیس‌هاى بلندش در دستش گره خورده بود
    نگاهم نکرد
    گفت
    خبرى نمى‌رسد
    وقتى فاصله اقیانوس باشد
    دعا کن خوابت را ببینم ...

    { نسیم صالحی }
    دريا با اين همه آب
    رودخانه با اين همه آب
    تنگ بلور حتا با اين همه آب
    رخصت نمی دهند اين همه آب
    تا بنگريم که ماهی ها چگونه می گريند ..


    { بيژن نجدی }
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
بالا