"زهرا"
پسندها
1,188

ارسال های پروفایل آخرین فعالیت ارسال ها درباره

  • نــم باران نشسته روی شعـــرم ، دفترم یعنی

    نمی بینم تورا ، ابری ست در چشم ترم یعنی

    سرم داغ است ، یک کوره تب ام ، انگار خورشیدم

    فقط یک ریــز می گـــــردد جهــــان دور سرم یعنـــی

    تو را از من جدا کردند و پشت میله ها ماندم

    تمام هستیم نابـــود شد ، بال و پــــرم یعنی

    نشستم صبح و ظهر و عصر در فکرت فرو رفتم

    اذان گفتند و من کاری نکردم ، کافرم یعنی؟؟؟

    تن تـــو موطن من بوده پس در سینه پنهان کن

    پس از من آنچه می ماند بجا ، خاکسترم یعنی

    نشستم چای خوردم ، شعر گفتم ، شاملو خواندم

    اگـــر منظورت اینها بود ... خوبـــم ... بهتـــرم یعنی...

    مهدی فرجی
    سکوت سرشار از ناگفته هاست

    دلتنگی های آدمی را، باد ترانه ای می خواند
    رویاهایش را آسمان پر ستاره نادیده می گیرد
    و هر دانه ی برفی
    به اشکی ناریخته می ماند
    سکوت سرشار از سخنان ناگفته است
    از حرکات ناکرده
    اعتراف به عشق های نهان
    و شگفتی های بر زبان نیامده
    در این سکوت حقیقت ما نهفته است
    حقیقت تو
    و
    من


    مارگوت بیگل
    ترجمه احمد شاملو
    لحظه ها را درياب
    چشم
    فردا كور است
    نه چراغيست در آن پايان
    هر چه از دور نمايانست
    شايد آن نقطه نوراني
    چشم گرگان بيابانست فروغ فرخزاد
    در زندگی برای هر آدمی

    از یک روز

    از یک جا

    از یک نفر

    به بعد

    دیگر هیچ چیز مثل قبل نیست

    نه روز ها ٬ نه رنگ ها نه خیابان ها

    همه چیز می شود

    دلتنگی ...
    تو را با غیر می بینم،صدایم در نمی آید
    دلم می سوزد و کاری ز دستم بر نمی آید

    نشستم،باده خوردم،خون گرستم،کنجی افتادم
    تحمل می رود اما شب غم سر نمی آید

    توانم وصف جور مرگ و صد دشوارتر زان لیک
    چه گویم جور هجرت چون به گفتن در نمی آید

    چه سود از شرح این دیوانگی ها،بی قراری ها ؟
    تو مه ، بی مهری و حرف منت باور نمی آید

    ز دست و پای دل برگیر این زنجیر جور ای زلف
    که این دیوانه گر عاقل شود ، دیگر نمی آید

    دلم در دوریت خون شد ، بیا در اشک چشمم بین
    خدا را از چه بر من رحمت ای کافر نمی آید
    تالاپ...

    ماه بر بام خانـــــه ام می افتد.

    ادامه باران ها همیشه زیبا نیست

    همین طور ادامـــه رویاها...

    نیســـــتی...

    تنهایی بر دلــــم می افتد
    دشت خشكيد و زمين سوخت و باران نگرفت
    زندگي بعد تو بر هيچ‌كس آسان نگرفت
    چشمم افتاد به چشم تو ولي خيره نماند
    شعله‌اي بود كه لرزيد، ولي جان نگرفت
    دل به هركس كه رسيديم سپرديم ولي
    قصه‌ي عاشقي ما سر و سامان نگرفت
    تاج سر دادمش و سيم و زر، اما از من
    عشق جز عمر گرانمايه به تاوان نگرفت
    مثل نوري كه به سوي ابديت جاريست
    قصه‌اي با تو شد آغاز كه پایان نگرفت ...
    تا تو بودی در شبم، من ماه تابان داشتم روبروی چشم خود چشمی غزلخوان داشتم

    حال اگر چه هیچ نذری عهده دار وصل نیست
    یک زمان پیشآمدی بودم که امکان داشتم
    ماجراهایی که با من زیر باران داشتی
    شعر اگر می شد قریب پنج دیوان داشتم
    بعد تو بیش از همه فکرم به این مشغول بود
    من چه چیزی کمتر از آن نارفیقان داشتم؟!
    ساده از «من بی تو می میرم» گذشتی خوب من!
    من به این یک جمله ی خود سخت ایمان داشتم
    لحظه ی تشییع من از دور بویت می رسید
    تا دو ساعت بعد دفنم همچنان جان داشتم
    اصلا تو حواست نیست
    من محو تماشاتم
    تو فکر یکی دیگه
    من پای قدم هاتم
    تو راه می ری اهسته
    من پشت سرت هستم
    فکر تو رو می خونم
    محکم به تو چشم بستم
    دنیات پر احساسه
    اما واسه من جانیست
    صدبار منو می بینی
    اما حسه پیدا نیست
    حتی تو رویاتم انگار واسه من جا نیست
    صدبار منو می بینی
    اما
    حسه پیدا نیست
    اصلا تو حواست نیست
    من محو تماشاتم
    تو فکر یکی دیگه
    من پای قدم هاتم
    دنیات پراحساسه
    اما واسه من جا نیست
    صدبار منو میبینی
    اما حسه پیدا نیست
    "دلـــــــــــم" ...
    .
    یــ ــک کوچـــ ــه ی بـــ ــن بستـــــ میـــ ــخواهـــد ...
    .
    و یـــــــ ـک باران نــــــم نـــــــم ،...
    .
    و یـــــــــ ـک "خـــــــــــدا" ...
    که کمــ ــی باهـــ ـــم راه بــ ــرویـــــم .... همیـــ ــن ...
    خدایـــا! سرده این پایین، از اون بالا تماشا کنـــ

    اگه میشـه بیــا پاییـن و دستـــــاے منـــو ها کنــ

    خدایـــا!سرده این پایین،ببـین دستــامـو میلرزهــ

    دیگه حتـے همه دنیا،به این دورے نمـے ارزهــ

    تو اون بالا من این پایین،دو تایـے مون چرا تنها؟

    اگه لیلـے دلش گیــــره! بـــــگو مجنون چرا تنها؟

    خدایــا! من دلم قرصه،کسے غیر از تو با من نیستــ

    خیالت از زمین راحت ،که حتـے روز،روشن نیستــ

    کسـے اینجا نمـے بینـه که دنیـــــــــا زیر چشماتهــ

    یه عمره یــــــادمـــــــون رفته،زمیـن دار مکافـاتهــ

    فراموشم شده گاهـے،که این پایین چه هــــا کردمــ

    که روزے بایـد از اینجـا بــازم پـیــش تو برگردمــ

    خدایــــــا! وقــت برگشـتـن یه کم با من مدارا کنــ

    شنیــدم گرمــه آغوشـــــت،اگه میشـه منــم جا کنــ
    "از خودت پذیرایی کن لبخندهای من تمام شده است .
    آب نبات بردار .
    آب نبات ها به مراتب شیرین تر از لبخندهای ماسیده من اند .
    با کنارم نیستیٰ کنار آمده ام .
    من هر روز عکست را سیر می دیدم تا سیر شوم .
    تو نمی دانی اما من می دانم کسی که خیلی نزدیک به توست تو را به دور دست ها می فرستد .
    از خودت پذیرایی کن .
    یک دنیا چای روی این میز سرد شده است و یک فنجان دنیا در خانه ام گم .
    دنیای من برای تو قد یک فنجان است که تا ته صاحبش را سر کشیده .
    از خودت پذیرایی کن .
    لبخندهای من کافی نیست ."
    اطلاعیه ی جدید برنامه " دور هم خوانی کتاب در تالار کتابخانه " - آغاز فرصت مطالعه
    :gol:
    من چقدر دوست دارم خدا ........
    دانلود آهنگ رضا صادقی به نام دوست دارم خدا
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
بالا