anahita1370
پسندها
2,352

ارسال های پروفایل آخرین فعالیت ارسال ها درباره

  • کاش تمام ِ ناتمام ِ من
    با تو...
    تمام نمی شد!!!
    ازت کمک خواستم.
    تو : خودت هر کاری که فکر می کنی درسته انجام بده
    ...................................
    ...................................
    ...................................
    نذار این حرف جای خاطراتمونو بگیره
    همه ی حرفای من
    همه ی برداشت های غلط تو
    ...................................
    ...................................
    ...................................
    ...................................
    حذف شد!
    باز هم من می مونم و یه سوال
    ...................................
    یعنی باید تصمیم بگیرم ؟
    اول خواهش.بعدش کلی حرف که خیلی سنگین بود

    گاهی اوقات جواب دادن یه سؤالایی و حرفایی که برات پر رنگ میشه یه جور تصمیم گرفتنه ٬
    باید تصمیم بگیری که جواب سؤالات چی باشن .
    شاید یکی باشه که معنی حرفای منو بفهمه
    شاید اون یکی هم نباشه دیگه.
    این یه سؤاله ٬
    و من باید راجع به جوابش تصمیم بگیرم.
    البته ٬
    شاید.

    می دونی که دوسش دارم یعنی عاشقشم.حالا از جونم چی می خوای؟
    من دنیایی را میبینم که در آن صدا ها تضمین هیچ دیگری ای نیستند.
    هیچ صدایی و هیچ کلمه ای هیچ چیز دیگری را نمایندگی نمیکند. معانی به کلمات وصل نیستند. تصاویر به صدا ها ربطی ندارند. احساسات به صداها متصل نیستند. آدم ها ، ربطی به صداها ندارند.
    در این دنیا فقط صدا وجود دارد.
    و من گاهی در این دنیا قدم میزنم
    كجاست كه ببیند پشت دریاها شهری نیست...
    كجاست...
    كجاست كه ببیند...پشت دیوانگی شهریست...
    شهری پنهان...
    شهری بكر و دست نخورده...
    شهری از رنگ تازه...و ناشناخته...
    شهری از جنس بی جنسی...
    شهری با قانون نانوشته بی قانونِ احساس...
    شهری از جنس تازگی ها...
    شهری عاری ز هر زنجیر عقلی...
    شهری خالی از هر مانع منطق...
    شهری پر از عجایب برای غیر دیوانگان...
    شهری پر از آرامش برای دیوانگان...
    بیا كه پشت دیوانگی شهریست...
    مبادا میان مرز شهر عاقلان و دیوانگان بمانی...
    گاهی قصه‌هایی هستند که هیچ‌وقت کهنه نمیشوند. درست مثل زخم‌هایی که همیشه تازه می‌مانند و تنها تلنگری می‌طلبند تا سر باز کنند و تا مغز استخوانت را بجوند ... گاهی٬ از خودم میپرسم چند سال دیگر باید بگذرد تا من دوباره این قصه/این نقاشی/این آهنگ/ این تو را بخوانم و اینگونه نلرزم. واقعاً چند سال؟
    در می گشاید
    و باز می گردد
    تا با لبخندی بگوید:
    ببخشید...
    کلماتم اشتباها"اینجا جامانده...

    و می رود
    تا بفهمم
    ان لبخند
    و ان دوستت دارم
    از ان من نبود

    پی نوشت : چیزی نمیگه. از در میرم بیرون و در رو پشت سرم میبندم .
    دوست دارم وقتایی که از خواب میپرم و باور نمیکنم این چیزایی که خواب دیدم خواب بودن. خوابای عجیب و غریب و باور نکردی. با یه عالمه اتفاقای فوق العاده .
    البته اگه این کابوس های لعنتی تمومی داشته باشه.
    من هنوزم از بازی کلاغ پر میترسم !
    میترسم بگویم "تو" و آرام بگویی "پر"
    بعد از رفتنت ، جای خالیت در دلم مثل کفش های سیندرلا ، اندازه ی هیچ یک از مردم شهر نشد
    حتی به زور !!!
    هرکس از این دنیا چیزی برداشت
    من
    از این دنیا دسـت برداشتم !
    یه جوری دلم تنگ میشه برات
    محاله بتونی تصور کنی
    گمونم نمیتونی حتی خودت
    جای خالیتو و دلم پر کنی !
    نویسنده ها "سیگار" می کشند
    شاعر ها " هجران"
    نقاش ها "تابلو"
    زندانبان ها "دیوار"
    زندانی ها "تنهایی"
    دزدها "سرک"
    مریضها "درد"
    بچه ها "قد"
    و به من برای کشیدن "آه" رسید !
    دستم بـه سمت تلفن میرود و باز می‌گردد
    چون کودکی که به او گفته اند
    "شیرینی روی میـز مال مهمان هاست"
    گاهی بی بهانه دلم برایت می گیرد
    نمی دانم دلها بهانه گیرند
    یا
    بهانه ها دلگیر !!!
    کاش می دانستم چه کسی این سرنوشت را برایم بافت
    آنوقت به او می گفتم یقه را آنقدر تنگ بافته ای که بغض هایم را نمی توانم فرو بدهم
    "هست" را اگر قدر ندانی میشود "بود "
    و چه تلخ است "هستی" که "بود" شود و "دارمی" که "داشتم"
    گوشه ی راستم بنویـس "زنده" پخش مستقیم !!!
    بنویس زنده است هرچند دلش گرفته باشد !
    تنهایی یعنی :
    اینقدر یک خاطره را مرور کنی ، که نخ نما بشه !
    تمام سپاس من از آن کسی است که به من نیازی نداشت
    اما
    فراموشم نکرد !!!
    گاهی آنقدر دلم از زندگی سیر می شود

    که می خواهم تا سقف آسمان پرواز کنم

    رویش دراز بکشم آرام و آسوده

    مثل ماهی حوضمان که چند روزی روی آب است.
    باری
    چه سنگین است!

    با سایه های تار
    با سایه های پیش پا افتاده بسیار
    با سایه های ساده سطحی؛
    از عمق اقیانوس
    از ارتفاع آفتاب و آسمان
    گفتن!

    تکلیف من با من
    تکلیف من
    با سایه های خویشتن
    این است!
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
بالا