لحظه به لحظه این روزهارا می نویسم
می نویسم تا فراموش نکنم
چگونه تمام آرزوهایم را به دست باد سپردی
میدانی ؟
خاطراتم با اشک گره خورده اند
وتوهیچگاه آنها را ندیدی
وامروز برای تو اشک میریزم
مثل تمام این سالها که نابودیت را دیدم
وباتو سلول به سلول درد را تجربه میکنم
وتوبازهم مرا نمی بینی
یکی باید باشد
همانکه وقت درد همدردت شود
صورت به عرق نشسته ازدردت را بوسه زند
وتو تمام دردت را دردستانش بفشاری
واو مردانه برای تسکینت آغوشش را تنگ ترکند
یکی باید باشد
همانکه وقتی بخاطرحضورش تشکرمیکنی
لبخند زنان بگوید درهمه شرایط با توام
وتو اینبار نه ازعشقت که ازخدایش تشکرمیکنی
بوی پاییزو حس سرد فراق درست شبیه برگ خشک و زرد درخت کنارجوی
و باز داستان من و عشق
که چهره اش پاییزی ترازهمیشه
میگوید جانی در نگاهش باقی نیست
او نرفته است من دلتنگم دلتنگ ترازهمشه
دلتنگ عمری که بیهوده رفت خوشبختی که فراموش شد و تمام ساعات خوش عاشقی که کوتاه بود اما ماندگار
کاش سرنوشت قصه مارا جوردیگر نوشته بود
دستانم سرد است سرد
مثل یک کوه یخ
چشمانم مات است مات
درست مثل یک مترسک تنها
اومی گوید تو عشق منی
ومن همچنیان سردم ماتم
درسکوتی مرگ بار بی هیچ طپش قلبی نگاهش میکنم
وهنوز درخلوت خویش این اشک است که میگوید
بــــــــ*اران هنوز زنده است
در جلسه امتحانِ عشق
من ماندهام و
یک برگۀ سفید!
یک دنیا حرف ناگفتنی و
یک بغل تنهایی و دلتنگی..
درد دل من در این
کاغذ کوچک جا نمیشود!
در این سکوت بغضآلود
قطره کوچکی هوس
سرسره بازی میکند!
و برگۀ سفیدم عاشقانه
قطره را در آغوش میکشد!
عشق تو نوشتنی نیست..
در برگهام، کنار آن قطره،
یک قلب میکشم!
وقت تمام است.
برگهها بالا....