به ثانیه ها فکر می کنمکه چه غریبند بی تو و حضورتنمیدانم دلم از چه گرفته اما می دانم قطعا پای تو در میان استزمین برای نو شدن بهانه تو را دارددر را می گشایم شاید تو با پرستو ها با بهار به خانه برگردیبهار منبهارت مبارک ...
زنــــــدگی شـاید هــمیـن بــــــاشد !یک فــــریب ســـــاده و کـــــوچـکآن هم از دست عـــــزیـــــزی که تو دنیــــــا راجـــــز بــــرای او و جـــــز بـــا او نمیخواهی !من گمــــــانم زنــــــدگی بــــاید همین بـــــاشد!زنــــــدگی شـــــاید همین بـــــاشد !یک فــــریب ســـــاده و کـــــوچـک آن هــم از دست عــــزیــــزی که بـــــــرایتهیچکــــس چـــون او گــــــرامی
تو را بی دلیل دوست دارمنه ادعای عاشقی کردینه کلمات را به بازی گرفتیولی عجیب رخنه کردی میان هوای شعرهایم !با تو بارانیم !همان دور بمان !نزدیک که بیاییقواعد بازی آدمها مسموممان میکند .بگذار بی دلیل دوستت داشته باشم...
کودکی با پاهای برهنه بر روی برفها ایستاده بود،و به ویترین فروشگاهی نگاه می کرد.زنی در حال عبور کودک را دید،او را به داخل فروشگاه بردو برایش لباس و کفش خرید و با مهربانی گفت: مواظب خودت باش.کودک پرسید: ببخشید خانم شما خدا هستید؟زن لبخند زد و پاسخ داد: نه من فقط یکی از بنده های خدا هستم.کــودک گفت: می دانسـتم با او نسـبتی دارید.
لحظه سال تحویل1393ساعت20:20دقیقه و20ثانیه یعنی 20:20:20بوقت ایران میباشد.خدایشش من اولین نفرم بهت خبرمیدم امیدوارم سال 20 برات یاشه فقط برای رفقای بیست ارسال...