mani24
پسندها
36,493

ارسال های پروفایل آخرین فعالیت ارسال ها درباره

  • دیری است از خود، از خدا، از خلق دورم
    با این همه در عین بی تابی صبورم
    پیچیده در شاخ درختان، چون گوزنی
    سرشاخه های پیچ درپیچ غرورم
    هر سوی سرگردان و حیران در هوایت
    نیلوفرانه پیچكی بی تاب نورم
    بادا بیفتد سایه ی برگی به پایت
    باری، به روزی روزگاری از عبورم
    از روی یكرنگی شب و روزم یكی شد
    همرنگ بختم تیره رختِ سوگ و سورم
    خط می خورد در دفتر ایام، نامم
    فرقی ندارد بی تو غیبت یا حضورم
    در حسرت پرواز با مرغابیانم
    چون سنگ پشتی پیر در لاكم صبورم
    آخر دلم با سربلندی می گذارد
    سنگ تمام عشق را بر خاك گورم

    گذشته من گذشت!

    حتی میتونم بگویم درگذشت...!

    و من برایش روزها، ماه ها و حتی سال ها سوگواری کردم...

    خاطراتم را زیر و رو کردم

    و ای کاش های فراوان گفتم...

    ولی دیگر بس است !

    ...

    من به شروعی دیگر می اندیشم...

    به شروع " زندگی " دیگر

    وحس ناب تازه شدن !!!

    هوای بوی تنت را کرده ام ،


    می دانی . . .


    پیرهن جدایی ات بدجور به قامتم گشاد است . . . !

    شاعر که باشی هیـــچکس جدی ات نمیگیرد ..

    حتی اگر بگویی " دوستـــش دارم " ..

    می گویند : " اوه" ..

    چه شـــعر زیبایی !!

    به یاد ندارم لحظه ای را که بی یاد تو برایم گذشته باشد ....

    زندگی من ...

    مرا قلبم همانجاییست که تو انجایی .....تو که نسیم عطر حضورت مرا زندگی و جانی دوباره است ...

    مرا به وصال زیر باران اشنا کن ...

    به بوسه های زیر باران ...در کوچه های اشنای با قدمهایمان ...

    اندیشه ام با توست و برای توست ...

    زندگی من ...


    دلم تنگ است ......


    ای عاشقانه ترین نگاه ....که هیچ نگاهی را جزنگاه تو نمیخواهم ....

    چون نفسهای من زاده ی نگاه تو و از وجود توست ...

    من عاشقم ...

    عاشق با تو یکی شدن .....عاشق ان لحظه ام که مرا از اسمان میخوانی و مرا دل میدهی ...


    عاشق لحظه ای هستم که نام مرا میخوانی و به میعادگاه همیشگی مان که همان قلبمان هست دعوت میکنی ....


    مرا به اغوشت بخوان

    مرا بخوان ترنم وجود من ...



    دلتنگی ام

    تنها در چشمان تو

    با گرفتن دستان تو

    با بوسه های تو

    در اغوش تو

    درمان میشود

    فاصله

    با دل

    رها می شود

    من مدتهاست

    که در قلبم

    با دلم

    با تو

    هم اغوشم

    وزندگی میکنم .......
    کجایی یار من ....


    این عشق ......قلبمان را بهاری کرده است ....

    در رویایی عاشقانه هستم .......چشمانم را میگشایم ........عشق را در چشمان همیشه بهاری تو میبینم ....

    من ....تو را میخوانم ......به دنبال نجوای عاشقانه تو میگردم ....و نگاهت را میابم که مرا پر ازبوسه های عاشقانه میکند ...

    کجایی یار من ؟؟؟ کجایی ترنم وجود من ؟؟ نفسهایم ازتوست .........تکیه گاهم از وجود پر از شعله های عشق توست ...

    من را جانی دوباره ببخش ......زندگی من .....


    عشق من

    برایت میگویم .......از سردی تنم که تنها در اغوش تو گرما را می یابد ...

    از عاشقانه هایم که بی صبرانه از تو میگویند .....مرا در اغوشت بگیر ......اغوشت تکیه گاه امن من است ....

    بگذار تک تک ذرات وجودم از نفسهای تو جان بگیرند ....

    دستانم را بگیر ....دستانم ...باور نگاهت را به اغوش خود میکشند ...

    تو همه ی باور منی ........زندگی من ......



    شاهزاده ی من .......

    یار من ........عشق من ....

    از دلم برایت مینویسم که چه سخت است نبودنت ........

    که چه سخت است دور بودنت ......

    چه سخت است لمس نکردن دستانت ......

    هر روز به قلبم می اندیشم .......به بهانه گیری دلم ....که چه بی تابانه تو را میخواند ....

    ایا قاصدک ها خبری از من برایت نیاورده اند .....

    ایا صدای قلبم را امواج دریا بر ساحل قلبت نسیم نفرستاده اند .......

    میخوانم تو را ...از دور دست ها ..........از انسوی دریا ها ........کجایی زندگی من .......کجایی .........کجایی .....



    من تو را دارم ........من زندگی ام را دارم ...........زندگی ام که فقط تویی ........

    من باورم را دارم .........باورم که فقط توئی ......همیشه دوستت دارم ......همیشه عاشقت خواهم ماند ......
    توئی همه ی هستی من ..........زندگی من .........

    شادی های دنیا را برای تو میخواهم ..........

    تو را برای تو دوست دارم زندگی من ..........

    توئی زمزمه های قلب من ........

    توئی نفسهای من .........


    مرا با تمام احساسم بخوان ....

    مرا از شعرهایم بخوان ........

    احساس من در تک تک واژه های اشعارم نهفته شده است .......



    دستانم را بگیر .........

    بگذار تو رابه اسمان ببرم ......

    جایی که همه ی ستارگان در اغوش شب بیدارند ........

    عاشقانه میگویند از غربت دلهایشان ........

    از عشق می گویند ......

    از دوستداشتن ...

    من نیز تو را در اغوش شب پر از ترانه میکنم .....

    مرا صدا کن ......زندگی من ......


    عاشقانه میخوانم تو را ........در فاصله چشم دوخته ام به انتظار شب .....


    ستارگان منتظرند .......میخواهند اواز دلشان را که پر ترانه است از اسمانشان ببارند .....

    تو نیز ستاره ات را بخوان.....


    نرگس فاطمی
    برای تو مینویسم زندگی من ........

    برای تو ئی که هر لحظه ام پراز وجود توست .....و با یاد تو میگذرد ....

    دستانت را لمس می کنم .........

    صورتت را نوازش می کنم .....

    تو را در اغوش می گیرم .....

    برایت از دلم میگویم .....

    از حرف هایی میگویم که قاصدک هایی از عشق را به همراه دارند ......


    نرگس فاطمی


    اسمانم را برای از تو نوشتن از خدا خواستم ....

    تمام هاله احساسم را به دور پیچک محصور کرده عشق سرودم ....

    من عاشقانه نوشتن از تو را با تمام وجودم دوست دارم .....

    اسمانم ...فاصله را با دمیدن احساس عشق مایوس میکند ......حسرت دوری دلها را به فاصله ها میبارد ....و عشق را با

    نزدیکی دلها تقدیم میکند ...

    من تو را میسرایم .....از انسوی دریاها .....زندگی من...
    چقدر دلم برايت تنگ شده
    آنقدر که فقط نام زيباي تو در آن جاي مي گيرد
    عزيز من ، قلب من
    اي کاش مي شد اشک هاي طوفاني ام را قطره قطره جمع کرد
    تا تو در درياي غم آلود آن غروب چشمانم را نظاره کني
    اي کاش مي شد فقط يک بار
    فرياد بزنم
    دوستت دارم
    و تو صدايم را مي شنيدي
    نمي دانم چطور ، کجا و چگونه بايد به تو برسم؟
    اي کاش به جاي عکس زيبايت
    وجود نازنينت پيش رويم بود
    و حرف هاي نا گفته ام را مي شنيدی
    به راستي که تو اولين عشق راستينم هستي
    شايد در گذشته هرگز اينچنين عاشق نشده بودم
    اما؛
    حال خوب مي دانم که فقط با شنيدن نام زيبايت
    چشمانم بي اختيار مي بارد
    اي اميد آخرينم
    بدان که هر روز ، هر ساعت و هر لحظه
    به در گاه آفريدگار تو دعا مي کنم
    تا فقط يک بار بتوانم
    چشمانم را زنداني نگاهت کنم
    دوست دارم نشستن در ساحل دریا را ....

    لحظه هایی که حرف سکوت کرده ای را دردلم دارم

    دریا را راز دارم میدانم

    هر نسیمی از دریا .....بوسه هایی دارد از جنس نوازش ....

    و اغوشی که در برمیگیرد اغوش ظریف مرا ....

    صدای دریا زمزمه هایی را از عشقش به ساحل .....برایم بازو میکند که او نیز بی تاب است ....

    دریا سکوت را به امواجش میخواند ...

    ساحل همان میعادگاه عاشقانه های من و دریاست .....

    از یک جایی به بعد آلیس می‌شوی در عجایب سرزمینی
    که جز خاطره پای هیچ عصایی به آنجا باز نمی‌شود.

    از یک جایی به بعد به خودت که می‌آیی پر شدی از رفت و آمد رویاهای پابرهنه‌ای
    که اعتبارشان نسبت مستقیم دارد با آرزوهای خطور نکرده در سر واقعیت!

    از یک جایی به بعد خارج از فهم جوانی و پیری خاطره در تو دلقکی می‌شود
    که زورش دیگر به اتمام یک سیرک خنده‌دار نمی‌رسد..

    از یک جایی به بعد شهر در خاطرات ذهنی‌ات به گل می‌نشیند تا دست از عصا درازتر برگردی..
    برگردی به خواب، به رویا، به هر چیزی که دیدنش از زندگی عینی، لذت‌بخش‌تر است.

    از یک جایی به بعد فقط باید خوابید که تنها خواب تو را به تمامی آنچه که از دست رفته است
    و به رویاهای خوش بر باد رفته پیوند خواهد زد..

    یار من ...

    روزی رمانی از عشقمان خواهم نوشت ....

    در اغوش ماه ........دل دادن و غزل های زندگی مان را خواهم نوشت ....

    مینویسم ....از قاب عکس سکوت و عشق در فصل های زندگی مان .......

    یار من ...

    باغچه ی شعر زندگی مان را طراوت فانوس نگاهت بهاری کرده است ......

    هیچگاه این طراوت را از باغچه ی زندگی مان دریغ نکن ...



    دلم بی تاب که میشود ...........زمین و زمان را به هم میریزد ........

    هر روز به دنبال نگاهت به کوچه های انتظار میرود .........فاصله را مایوس میکند و تو را میخواهد .......

    اغوشت را .........لمس نگاهت را .......

    تو نیز فاصله ها را بردار و دلم را در اغوش بکش ......


  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
بالا